رسانه و ماه رمضان!
چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ
یکی از دعواهای(!) همیشگی من و خانمم در مورد برنامه های سیما در ماه رمضان، و به صورت ویژه برنامۀ ماه عسل، است. من چندان اهل تلویزیون نیستم و اخبار جاری جهان را یا بعضا از طریق رادیو یا در تاکسی یا سایت های خبری یا توسط دوستان می شنوم. ولی گاهی برای همراهی با همسر جان، بعضی قسمت های سریال ها را می بینم و عیال زحمت توضیح قسمت های ما قبل را می کشد تا مثلا من کمی بفهمم. اما ماه عسل که چند سال است پخش می شود و مثلا موضوعات عجیب را به نمایش در می آورد عمدتا با این نقد الکی و غیر کارشناسانۀ من روبروست که عیار غم و غصه و مصایبش بالاست و اینکه انسان های گرفتار را عمدتا نشان بدهیم که به صورت خارق العاده نجات یافته اند چه فایده ای دارد؟ هر چیزی حدی دارد. اگر قرار بود روحیه توجه مردم به امواج نجات ماورایی جلب شود خب کتاب فرج بعد الشدۀ قاضی تنوخی را به صورت مجموعه ای تلویزیونی پخش می کردند و می زد روی دست "کلید اسرار" اتراک و " شاید برای شما اتفاق بیفتد" و مانند آنها.
خانم من با اینکه می داند من حالم از این برنامه ها به هم می خورد ولی هر بار از گذشته عبرت نمی گیرد و برای من با شوق و ذوقی کودکانه که در موقع تعریف ماجراهای عجیب برق در چشمانش می پرد، سعی دارد مرا قانع کند که مثلا اینها ارزش وقت صرف کردن دارند. من هم از روی پلیدی و خبیثی طوری تجاهل العارف می کنم و سرتاپا چشم و گوش می شوم که عیال فریب می خورد و گمان می کند که واقعا من این دفعه جذب شده ام. به ویژه اینکه روح خباثت در من گاهی اشتداد یافته و در میان تعریف کردن وی تعابیری چون نه بابا؟ راست میگی؟ جون من؟ الله اکبر؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ راس میگی؟ واقعا؟ عجیبه والله؟ و... را به کار می برم و فریب خوردگی عیال مضاعف می شود. اما بعد که تمام شد نقدهای وارد و ناوارد را از چپ و راست بیان کرده و باغ اپیکور و خیال خوش عیال، نابود می شود و باز هم می بیند که من آدم بشو نیستم و نرود میخ آهنین در سنگ. اما توبه نمی کند و روز بعد باز هم می آید موضوع جدید را تعریف می کند تا شاید نیم درصد امید به خوشحال شدن واقعی من از این برنامه ها باشد. انسان با امید زنده است. خدایا امید هیچ کس، حتی امید این دولت بی تدبیر شیخ حسن، را از بین مبر.
خانم من با اینکه می داند من حالم از این برنامه ها به هم می خورد ولی هر بار از گذشته عبرت نمی گیرد و برای من با شوق و ذوقی کودکانه که در موقع تعریف ماجراهای عجیب برق در چشمانش می پرد، سعی دارد مرا قانع کند که مثلا اینها ارزش وقت صرف کردن دارند. من هم از روی پلیدی و خبیثی طوری تجاهل العارف می کنم و سرتاپا چشم و گوش می شوم که عیال فریب می خورد و گمان می کند که واقعا من این دفعه جذب شده ام. به ویژه اینکه روح خباثت در من گاهی اشتداد یافته و در میان تعریف کردن وی تعابیری چون نه بابا؟ راست میگی؟ جون من؟ الله اکبر؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ راس میگی؟ واقعا؟ عجیبه والله؟ و... را به کار می برم و فریب خوردگی عیال مضاعف می شود. اما بعد که تمام شد نقدهای وارد و ناوارد را از چپ و راست بیان کرده و باغ اپیکور و خیال خوش عیال، نابود می شود و باز هم می بیند که من آدم بشو نیستم و نرود میخ آهنین در سنگ. اما توبه نمی کند و روز بعد باز هم می آید موضوع جدید را تعریف می کند تا شاید نیم درصد امید به خوشحال شدن واقعی من از این برنامه ها باشد. انسان با امید زنده است. خدایا امید هیچ کس، حتی امید این دولت بی تدبیر شیخ حسن، را از بین مبر.
۹۵/۰۴/۰۲
خیلی این همراهی با همسر بر شما مبارک و خوش! آفرین بر شما!
من ماهِ عسل را میبینم و دوست میدارم. آدم را متذکّرِ داشتههایش میکندو البتّه اشک و حزنش را هم میخرم؛ یعنی ناچارم! :(