تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

برای الی

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

شعر و یقین!






1-
«الهام» را کجا باید یافت؟
تجلی گاهش کجاست؟
اصلا یافتنی است یا آمدنی یا دادنی؟
الهام را به چه کسی می دهند؟
قبول دارم که الهام از زیباترین زیبایی های هستی است و باید به دنبالش دوید و وقتی هم او را یافتی یا خودش رخ نمایی کرد و از عرش غرور لَختی پایین پرید و یا به تو دادندش، باید سفت به وی بچسبی تا در نرود. اما از سخن تا به عمل صد فرسخ است.
الهام ماه است. ماهی که چاق و لاغر می شود.
گاهی هم غیب می شود و خون در دل آدمی می کند.
ولی چه باشد و چه نباشد، و در صورت بودنش چه فربه باشد و چه نزار، کلا وجودش خیر است و خصلت رهنمایی و جزر و مدی دارد.
هر کسی الهام را بشناسد در مسیر کمال، از اکثر هم روزگارانش جلوتر می زند.
و مهم شناخت اوست و هیهات که از هر ده میلیون نفر، یک نفر الهام را بشناسد و از مزایایش بهره مند.
شناخت الهام، ساده نیست؛ ولی فواید مترتب بر شناخت وی آن اندازه زیاد و فرح بخش است که ارزشش را دارد در پی وی بدویم.
الهام زادۀ «خدا»ست و پروردۀ «جبرئیل»؛ خواهر «وحی» و قوم و خویش «حدیث».
نازنین ترین آفریدۀ خدا در سخنی پر معنا فرموده است که: «اعطانی الوحی و اعطی علیا الالهام»: خداوند به من وحی را عطا فرمود و به علی، الهام را.
الهام مراتب دارد، گونه های مختلف، لایه های فراوان، حالات متفاوت. با وحی قرابت دارد و با حدیث الهی، شباهت. از سوی دیگر چون گوهر ارزنده ای است شیطان در آن طمع بسته و الهام سازی می کند، وسوسه و نفخه های ابلیسی.
اما منی که اصلا الهام را نمی شناسم کی می شود بفهمم ملهَم یا محدَّث شده ام یا نفخه های شیطان بر من وارد شده و آنها را الهام نپندارم و راحت در بر این تاریکی ها به خیال خوش الهام و تحدیث نخوابم؟

2-
من آدم کم آرزویی هستم. یعنی وقتی در جمع های خاصی می نشینم می بینم من متعلق به قرن های گذشته ام و خیلی سطح خواسته هایم با مردم این زمانه فرق دارد. اصلا اغلب مردم، عجیب پر آرزو هستند و اغلب آرزوهای آنها هم خاکی است. یکی ته آرزویش پولداری است. هر روز بیشتر از دیروز. یکی شهرت و نام و اسم و رسم است. یکی داشتن ویلا و خانه و باغ های آنچنانی. یکی ماشین های میلیاردی. یکی جاه و مقام و بله قربان گفتن به وی.
تازه این آرزوهای با کلاس است. روزی سوار اتوبوس دانشگاه بودم، خیلی سال قبل، دو نفر پشت سرم بودند با هم حرف می زدند. حرف هایشان را شنیدم. یکی ته آرزویش این بود که زنی بگیرد که خواهر هم داشته باشد. می گفت خواهر زن نان لای کباب است. آروزی به این پستی؟ یک نفر دورۀ راهنمایی ما بود عشقش این بود در جام جهانی بازی کند. قبل از رسیدن به سن جوانی یک روز سوار موتور بود و مستقیم رفت سینۀ قبرستان خوابید. یک بار بچه بودم یکی از دوستان ته آرزویش این بود بزرگ شود و دستش به دهانش برسد و هر روز ماکارونی بخورد. یکی از هم اتاقی های دانشگاه، هوای بازیگر شدن داشت، در سطح جهانی. نهایتش بازیگر مقطعی برخی نمایش های یکی از شهرستانهای دوردست شد، آن هم برای تله فیلم های طنز و مسخره. آرزوها متفاوت است و نمی گویم کدام یک بر دیگری بهتر است. چون انسان ها متفاوت اند و برای برخی یک آرزو، شاید مثبت شمرده شده و کمال روحش باشد و همان آروز برای کس دیگر، ذم و قدح و تاریکی روح.
خب من کم آرزو، سعی می کنم در آرزوهای اندکم، خواسته ها و توقع های دست یافتنی را تصور کنم. اصلا این شاید به یک جور برنامه ریزی شبیه باشد تا آرزو. در هر حال همین خصلت باعث شده که در خیلی چیزهای دیگر، توقعم را از اول بالا نبرم. نمی دانم چه ربطی یه نت دارد ولی از همان اول وب نویسی برایم مهم نبود که روزی صد نفر به وب الکی ام سر بزنند یا سه نفر. به وب صد نفر سر بزنم یا سه نفر. مهم تطابق آمد و شد با همان میل خاص خودم بود، که توقع های کوچک و دست یافتنی را بر آرزوهای شاید محال، ترجیح می دادم. یعنی سازش گری ام وسیع نبود تا حافظ وارم بگویند: اینچنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟ استثناهایی هم البته در این باب هست مثل مقولۀ مطالعه یا دوستان خارجی که ذکرشان مهم نیست. در میان چند وبلاگ نویسی که سر می زنم و قلمشان را می پسندم آقای نایب بهترین نیست، ولی قلمش را دوست دارم، خودش را هم. ایشان خودش کلی مرام و معرفت و دانش دارد. اصلا من در حد خود نمی بینم با ایشان طرف شوم. خودش خیلی چیزها می داند. چیزهایی هم که نمی داند دنبالش رفته و می رود. حال همین آدم، از من دربارۀ چیزی پرسیده که کل این نوشتۀ الکی و مشوش به سبب همان سوال ایشان است. خوب بودن یا بدی شعر؟ پذیرشش یا ردش؟ دوست داشتنش یا دوست نداشتنش؟

3-
بزرگترین خواستۀ یک انسان در این روزگار چه باید باشد؟
از نگاه های گوناگون می توان به این سوال پرداخت و پاسخ هایی یافت. از من باشد بزرگترین خواسته ام ظهور امام عصر علیه السلام است. بعدش سلامتی مظلوم ترین عالم تاریخ شیعه حضرت آیت الله خامنه ای عزیز. پس از آن رفع ظلم از جهان و سلامتی و خوشی پایدار مردمان شیعه و رهیابی غیر شیعه به مسیر حق. رفع معضل های اجتماعی. فزونی توفیقیات برای کسانی که می شناسم و دوستشان دارم. نهایتش به خودم برسد، به دست آوردن یقین، که ارزنده ترین گوهر شخص، کسب یقین است.
یکی از دوستان خطیب روزی گفت در جمعی بودم و پرسیدم بزرگترین نیاز این زمانۀ ما چیست؟ هر کس چیزی گفت ولی من-همان دوست گرامی- گفتم: حیا. بزرگترین چیزی که این زمانه باید داشت حیاست.
ولی به نظرم بزرگترین چیزی که این زمان و هر زمان داشت، یقین است.
برای به دست آوردن یقین نیز باید از معصیت عملی و معصیت عقیدتی دوری جست. معصیت عملی که روشن است. معصیت عقیدتی داشتن انحرافات فکری است.
انحرافات فکری یک بار روشن است مثل کسی که برود عقایدی از مسیحیت و وهابیت و بهائیت و زردشتیت و میترائیسم و بودیسم و شمنیسم و.. را بپذیرد. 
یک بار هم روشن نیست. روشن نبودنش وقتی مشخص میشود که می بینیم یقین ما می لنگد. حتی همان یقین عقلی، چه برسد به یقین قلبی مان.
اما برای اینکه از معصیت عقیدتی به دور باشیم باید همواره تلاش کنیم تا در عقاید خود پیشرفت داشته باشیم و این وابسته به مطالعۀ آثار مفید، زیستن در محیط هایی که برخورد با مردمان و حرف زدن با آنها در استحکام عقاید ما یا رفع نواقص عقیدتی مفید باشد و نیز تفکر و اندیشه در خلوت و جلوت. و اصولا این معنای حقیقی «ذکر» است. متذکر بودنی که به ضمیمۀ عبادت ورزی و دوری از معصیت عملی، ما را در پلکان یقین مدام بالا می برد تا...
اما شعر چه ربطی به ماجرا دارد؟
شعر و خیال از موانع مهم یقین یابی است. کسی که زندگی اش رنگ شعر داشته باشد، اگر چه خودش متوهم به معرفت باشد، در اقلیم یقین مندان جایی ندارد. چرا که آفات شعر بسیار است و اغلب آفاتش هم متوجه اقلیم یقین است.
زیاد شعر خواندن به سان زیاد موسیقی گوش دادن، اراده را ضعیف می کند. تازه این شعر خوب وموسیقی مثبت است منفی بشود که بحثی دیگر است. از آفات دیگر شعر ورزی حادّ، چه از نوع شعر سرودن و چه شعرشنیدن و شعر خواندن، غافل کردن انسان و لطمه زدن به یکی از وظایف اصلی انسان و بلکه اصلی ترین وظیفۀ انسان است: ذکر. درست که شعرهایی هست که همان کار ذکر را می کند و بلکه خود ذکر است، ولی در مجموع، شاعر بودن از دشمنان ذاکر بودن است.
البته شعر خالی از فایده های دنیوی و اخروی نیست. چه سرودن و چه شنیدن و تکرار و حفظ کردن.
احادیثی در ثواب اخروی شعر وارد شده است که البته شعر را به صورت مقید مدح نموده اند و مدح به محتوا باز می گردد. از سوی دیگر احادیث بیشتری به مذمت شعر ورود یافته که ناظر به اشعار باطل یا اشعار خنثی می باشد.
برخی مذمت های نیز از شعر شده که به انسان هایی بر می گردد که شعر-حتی شعر خوب- مانع عملکرد آنان در حیطه های مهم تر از شعر است. چه اینکه برخی هستند که حتی اگر به شعر دینی و یا شعر آیینی بپردازند
در عین حالی که این اشتغال و پرداختن، در جای خود حسن و نیکوست ولی چون اینان را از فتح قله هایی باز می دارد شعر، مذمتشان است. اما اگر کسی شعری گفت که ته درجه معرفتش همان باشد حاصل زندگی وی همان است و شعر گفتن برای وی فضیلت است. انوری می فرماید:

من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم/ که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی...
قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود/ کانچه من جویم از این عمر تو آن کی جویی...
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم/ حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی

همچنین شعر گاهی به عنوان شورش انگیزه بسیار کارآتر از چیزهای دیگر است. اصلا مدح اسلام از شعر و شاعری یک جهتش به خاطر حکم رسانه داشتن شعر و شاعر است؛ و همچنین استاد ما اشتغال به شعر را در تلطیف عقل عملی موثر می دانست.
ولی به هر حال از این مزایا که بگذریم، همان دشمن یقین بودن شعر، بدترین آفاتش است و انسان های شاعر به مقامات بلند نائل نمی شوند. شاید گفته شود شاعران بامعرفت، کم نداشته ایم.
اما اینان معمولا انسان های بزرگی بوده اند و در وادی عقل عملی و عبادت و کسب معرفت زیاد زحمت کشیده اند و شعرشان جلوه ای از منظومه وجودی شان است. نه اینکه صرفا با شعر به این درجه رسیده باشند.
دیگر انکه برخی افراد را می شناسیم که واقعا انسان هایی معمولی هستند و نه در عبادت برجسته اند و نه در مباحث معرفتی و عقیدتی تلاش خاصی کرده اند. در عین حال اشعار معرفت گونه ای سروده اند. اینجا قضیه اش همان الهام است. الهام شاعرانه. به ویژه در حیطۀ مدح حضرت علی و آل علی(ع) و بیان حکمت های علوی، از این نمونه ها زیاد می بینیم. مصدر الهام ایناها خود خداست و من شاء هو.
برخی مصدر الهام شاعران را زن، برخی طبیعت مثل دریا و کویر و برخی-مثلا در موریتانی- چای می دانند. خب یک کرگدن هم می تواند مصدر الهام شعری برای شاعری باشد. بحث در باب معارف حکمی و الهی است. منبع و مصدر الهام در اینها خود خدا و تجلی ارادۀ خدا در اراده اولیایش است. این مورد نیز نباید ما را از دشمن بودن شعر نسبت به یقین، غافل کند. به ویژه تعلق این الهام در زمینۀ مناقب و بیان مراثی اهل عصمت، هر چند هم بلند باشد ناقض یقین ستیزی شعر نیست.
«ما به دنبال یقین هستیم که حقایق را بفهمیم و این شاعران به همان حقایق رسیده اند» این متنِ شبهه است.
در حالی که به علت نامتناهی بودن مناقب اهل عصمت و نیز غیر قابل وصف بودن وقایع و مصیبت هایی که بر امامان گذشته، مثل واقعۀ عاشورا، هر شعری در این دو زمینه سروده شود-مدحا و مرثیتاً- به حقیقت مقام ائمه و واقعیت مصیبت نمی رسد. الهام واقعی بستری به نام یقینِ در تزاید می خواهد که شعر می تواند آن را نابود کند.
خلاصه شعر در مجموع به شر نزدیکتر است تا خیر و خوبی. که گفتیم انس زیاد با شعر موجب تقویت قوۀ خیال وتضعیف قوۀ عاقله می شود و این یک آسیب مهم برای انسانی است که حیوان ناطقش می خوانند. به خصوص برای جوانان و به ویژه تر برای پسرها، که احساسی بودن پسر و مرد آفات بسیار بیشتری دارد تا احساسی بودن دختر و زن، که از اینها تا حد زیادی همین انتظار می رود. انسجام اندیشه از مقدمات یقین داشتن است و پراکندگی ذهن از نتایج ذهن شعری داشتن است. تصمیم گیری های شخصی و اجتماعی غلط از عواقب همان انس زیاد با شعر است و آفات دیگر.

می دانم پراکنده گفتم. و بد هم گفتم. نایب عزیز مرا ببخشد.
خدایا شر شعر را از ما دور بدار و گوهر یقین را به ما عطا بفرما تا در هر چیز نقش و اثر و رد تو را ببینیم و اطمینان و آرامشی مستمر نصیبمان گردد...









موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۳۰
... نجفی

نظرات  (۵)

۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۴ ط. حاجی علیخانی
 چه بحث پرمخاطره ای!!
 اما فعلا همین شعر انوری درحد پذیرش ماست:
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم/حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی!

پاسخ:
و برای رسیدن به قله ها(!)، از خطرات و مخاطره ها نهراسیم!!!
۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۰۲ کوثر متقی
خیلی جالب بود! مخصوصا این که زیاد خوندنش اراده را سست میکنه! و برای یقین بد...

به نظر میامد شما زیاد باشعر انس دارین البته این انس زیاد فقط برای این به نظر اومد!که اکثر پستهایی که می نویسد چند بیتی شعر درش هست
انس زیاد یعنی چی؟ یعنی کلا زندگی شاعرانه؟
پاسخ:
انس، یعنی اول حل شدن، بعد تقدیس.

سلام به نویسنده خوش ذوق و خوش بیان و همه فن حریف خودم. جناب نجفی عزیز؛

دیشب توی قطار مترو بودم و خواستم نوشته ات را با گوشی همراه بخوانم. بخاطر قطع و وصل خط میسر نشد. از طولانی بودنش حدس زدم که پست مهمی باشد. اما، ناگزیر قیدش را زدم تا در فرصت مناسب بخوانمش.

همین الآن آمدم سراغش. و چه خوب شد که آمدم و خواندم. بنظرم این هم خودش از همان الهام هاست. لکن از نوع نایبانه اش یعنی در پایین ترین سطح ممکن که معمولاً یا به حساب نمی آید و  یا از دایره تعاریف متداول خارج است.!!

 

اما، اجازه می خواهم اول از همه بابت این پست مفید و مفصل واقعاً از شما تشکر کنم که خیلی زیبا، روان و جالب بود و حقیقتاً از آن استفاده کردم. شرمنده هم هستم که بخاطر منِ بی مقدار به زحمت افتادید و این قدر قلم رنجه فرمودید.

خداوند به قلم و زبان و بیان و درک و سواد و دانش و بینش شما برکت دهد و بر توفیقاتتان بیفزاید و به نعمت عاقبت بخیری مفتخرتان فرماید.

اما، تا فراموشم نشده این را بگویم که من شعر و شاعری را یک اصل نمیدانم. هرچند که حافظه شعری خودم بد نیست و ابیات زیادی از شاعران قدیم مثل حافظ، بیدل، سنایی، جامی، نظامی، انوری، مولوی و...و نیز ابیات قابل توجهی از شاعران جدید را حفظ هستم. اما هیچ وقت، برای حفظ کردن شعر وقت نگذاشته ام. حتی یک ساعت. دو سه سال پیش، در مسیر رفت و آمد های روزانه، داخل مترو یا اتوبوس، برای حفظ کردن دعای کمیل و دعای عهد و یستشیر و زیارات جامعه و عاشورا و... وقت گذاشتم و موفق هم بودم. ولی برای شعر هرگز.

 

خودم هم علاقه مند به سرودن شعر نیستم و تخصصش را هم ندارم. در عین حال گاهی حرف هایم را در قالب شعر می ریزم. بدون آنکه درگیرش شوم و یا وقتی برایش اختصاص دهم. به همین دلیل عموماً یا نیمه کاره رها می شوند و یا معدوم شان می کنم. راستش هیچ وقت هم هوس شعر گفتن نکرده ام.

 

مع الوصف، در باره شعر و ارزش آن و خوش ابزار بودنش و اینکه امکان بسیار مؤثری می تواند باشد در انتقال مضامین بلند معرفتی و مفاهیم زلال آسمانی، به باور رسیده ام . این را هم باور دارم که زبان شعر مثل زبان دعا، در بعضی شرایط خاص سیاسی و اجتماعی یک فرصت طلایی و استثنایی است و کاربرد خاص خودش را دارد و اصولاً رسالت شاعران متعهد، در چنین شرایطی گل می کند. چرا؟ چون شعر از پشتوانۀ ویژگی های لطیف و ظریف و تأثیر گذاری همچون تشبیه و کنایه و استعاره و امثال این ها برخوردار است و زمانی که لازم باشد مفهومی را به صورت دو وجهی یا چند منظوره و یا به قول گفتنی دوپهلو بیان کنیم، قالب های مختلف شعر، امکان و قابلیت بسیار خوبی برای این منظور خواهند داشت.

 

به هر حال از این که وقت گذاشتید، بسیار ممنون و سپاسگزارم. باز هم خدا  بر توفیقاتتان و بر نفوذ کلامتان بیفزاید. از دعای خیر هم ما را فراموش نفرمایید.

 

راستی یکی از دوستان می گفت: هر عارفی شاعر هست ولی هر شاعری عارف نیست. نمی دانم این حرف چقدر مقرون به صحت است ؟ البته اصراری هم ندارم بدانم. فرقی هم نمی کند که این حرف درست باشد یا نه..

عزتتان زیاد.

پاسخ:
من بهتر است این نظر شما را جای پست بگذارم.
سلام مجدد

یادم رفت بابت تعریف هایی که از من کردی تشکر کنم.! 
راستش خیلی نفس مان حال آمد.!!
کاش بیشتر تعریف می کردی و کاش با فونت درشت می نوشتی!!
واقعاً کسی که شما تعریفش را بکنی چقدر خوش بحالش می شود.!


عازم قم هستیم. ان شاءالله دعا خواهم کرد.
پاسخ:
:)
در خدمت باشیم رفیق
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۳ میثم علی زلفی
سلام برادر.
چه خوب گفتی الهام و ما ادراک الهام

گفته ی پیر بزرگی **  بر در گوشم رسیده

گفته آن راهی که رفتی  **  خود زده مهری به دیده

راه و رسم جستجویش  **  بر تو از صورت رسیده

خط وخالی و کمندی **  از پی ابرو کشیده

خوب نوشتی برادر و البته طولانی.
خدا به قلمت و فکرت و دهانت و زبانت و کلامت نور دهد و شما را از ملازمان حضرتش قرار دهد
پاسخ:
خداوند دوستان مرا از خادمان و یاران حضرت قرار دهد و مرا خادم خدّام حضرت.
السلام علیک و علی خدامک...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">