تب‌نوشت‌ها

دارم تب فراق و ندارم مجال آه!

تب‌نوشت‌ها

دارم تب فراق و ندارم مجال آه!

http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/Tabiat-gol/abshar/waterfalls2_(13).jpg



http://akhshigan.ir/news/mi_news/Original/1392/03/Small/50.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۳
... نجفی

خیّام در شعر گفته است که کسی به سِرِّ عشق نرسد و آن کس که رسید سرگردان شد.
شیخ ابراهیم بر سخن خیّام اشکال آورد که چون رسید سرگردان چون باشد و گر نرسید سرگردانی چون باشد؟
گفتم: آری، صفت حال خود می کند هر گوینده. او سرگردان بود، باری بر فلک می نهد تهمت را، باری بر روزگار، باری بر بخت، باری به حضرت حق، باری نفی می کند و انکار می کند، باری اثبات می کند، باری «اگر» می گوید.
سخنانی درهم و بی اندازه و تاریک می گوید.
مؤمن سرگردان نیست. مؤمن آن است که حضرت نقاب برانداخته است، پرده برگرفته است. مقصود خود بدید؛ بندگی می کند، عیان در عیان؛ لذّتی از عین او در می یابد.
از مشرق تا به مغرب ملحد لا گیرد و با من می گوید، در من هیچ ظنّی در نیاید. زیرا معین می‌بینم و می خورم و می چشم.
چه ظنّم باشد؟
الّا می گویم. شما می گویید چنانکه خواهید.
بلکه خنده‌ام گیرد.
چنانکه یکی امروز بیاید چاشتگاه پیش تو، عصا گرفته به دستی، به دستی دیوار گرفته؛ پای لرزان لرزان می نهد و آه آه می کند و نوحه می کند که نگویی که چه واقعه است و چه خذلان است که امروز آفتاب برنیامد!؟
و دیگری هم درآید که آری من هم درین مشکل مانده‌ام که چرا روز نمی شود!
تو می‌بینی که چاشتگاه فراخ است، اگر صدهزار بگویند، ترا تسخر و خنده زیادت شود.
اکنون آنکه مؤمن است محروم نیست.
اکنون تا مؤمن کیست؟

                                                                                                                                   مقالات شمس

تصویر از بنیاد امیرکبیر، بخش قاجار.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۳
... نجفی

من معمولا مطالبی را که اینجا می نویسم، بداهتا می نویسم و قبلا درباره اش فکر نمی کنم و دنبال مستند کردن نمی روم الا ندرتا؛ و این البته چندان خوب نیست. امروز قبل از ظهر با موبایل به وبم سر زدم و با اینکه می شود با تلفن همراه هم پست گذاشت ولی هم مزه نمی دهد هم سخت است! با خودم گفتم امروز بعد از ظهر چند تا مطلب بنویسم. لذا مقداری از چند ساعتی را که بیرون بودم، پیرامون این که چه بنویسم فکرم مشغول بود و یکی از مطالبی که در ذهنم بود بنویسم پیرامون روز مبارک هفدهم شوال المکرم بود. ولی وقتی شروع به نوشتن کردم فراموشم شد.
خلاصه الان خواستم فقط اشاره ای به این روز کنم. امروز که جمعه بود برای ما عید است. گر چه عیدی ندبه لون و غمبار. برای من بعد از ظهرش خوب نبود و غم مضاعف.
یک:

یکی از مناسبت های هفده شوال که مصادف با عید جمعه شده بود قضیۀ جنگ احزاب(خندق) است و مبارزۀ اسد الله الغالب حضرت امام علی بن ابی طالب (ع) با عمرو بن عبدود است. در این واقعه، منافقین رسوا شدند که از مبارزه هراسیدند. از سوی دیگر ضربۀ مبارک مولی علی علیه السلام را رسول دو سرا، برتر از عبادت انس و جن تا قیام قیامت دانست. لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی؛ و این فضیلتی است که فقط برای امام ما شیعیان است. من ابوبکر و من کان عمر؟
مولوی بلخی در آن شعر مشهورش که از این ماجرا یاد می کند در ابتدا بر اخلاص تکیه می کند که «از علی آموز اخلاص عمل» و حضرت را «افتخار هر نبی و هر ولی» خوانده و خواندن شعر مولوی ذات وی را به ما نشان می دهد و توریۀ در کلامش را. رحمة الله علیه.
دو:

قضیۀ دیگر امروز، واقعۀ رد الشمس است. در کتب کلامی و مناقب، این واقعه به تفصیل ذکر شده است و کوردلانی همواره در پی اشکال کردن به این دست وقایع بوده اند ولی یتم الله نوره و لو کره الابلهون. مرحوم علامه سید حمیری، شاعر بزرگ قرن دوم که بنده دیوانش را تصحیح کرده ام هم در چند جا از اشعارش به این منقبت اشاره دارد و در شعر ذیل می فرماید:
علیّ علیه ردت الشمس مرة *** بطیبة یوم الوحی بعد مغیب
و ردت له أخری ببابل بعد ما *** عفت و تدلت عینها لغروب
 که اشاره به تعدد وقوع رد الشمس دارد. خوش به حال این شاعرانی که نعمت سرودن شعر را در این مسیرها به کار برده اند.
حقا باید هفده شوال را مثل اعیاد جشن می گرفتیم ولی فغان از غفلت و تنبلی و چیزهای دیگر. دست کم در زمان ظهور امام عصر علیه السلام یک خوبی اش اینکه در طول سال بیش از دویست و پنجاه تا عید روزانه داریم و خب به یک معنا کل عصر ظهور، عید است، تازه نه هر روز یکی که هر روز چند تا، و عنکبوتان مگس قدید کنند!...

سه:

نکتۀ اخر اینکه حرم مطهر علوی در حال بازسازی است و از جمله گنبد مطهر و دلربای حضرت. یکی از دوستانم که نویسنده ای پرکار و تواناست نیز چند سال است آنجا توفیق همکاری دارد و سعادت تنفس در آن فضای ملکوتی و الهی نصیبش شده، امروز که با وی حرف می زدم می گفت از 72 ردیف خشت طلای گنبد، امروز کار ردیف 25 تمام شد و چون ردیف های پایین طولانی تر است، تقریبا امروز از نصف کار گذشتیم. گفتم کی افتتاح می شود گنبد جدید؟ گفت قرار بود تا عید غدیر امسال. ولی چون کار دقت زیادی لازم دارد بعد از اربعین امسال(سال 95)، کار تمام می شود. می گفت الان از بس گرم است کار را شبها ساعت 9 شروع کرده تا 4 صبح ادامه می دهیم. عکس هایی هم فرستاد که یکی اش را در ادامه مطلب می گذارم. با دیدن عکس ها بیش از هر وقت دیگر دوست داشتم گچ بودم.(خواستم بگویم از طرف من هم سلامی از کنار گنبد به حضرت بده. یاد دوستان و همسایگان افتادم. گفتم از طرف من و دوستان.)


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۵
... نجفی

کسی که می خواهد اهل معرفت شود، باید:
معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند،
و فرش هر مجلسی نباشد،
و کار شبانه روزی او در مجالس بیهوده صرف نشود،
و از معاشرت های بی فایده و بی مغز تا می تواند اجتناب نماید،
و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود.

هم چنین لازم است:
در خوردن؛ حتی حلال، میانه رو باشد، و افراط نکند و شکمو و پرخور نباشد؛
بلکه تا گرسنه نشده سر سفره حاضر نشود
و تا اشتها دارد دست از غذا خوردن بردارد
و از لحاظ خواب و سخن گفتن نیز باید حد اعتدال را مراعات نماید.
                                                                                         علامه طباطبایی(رضوان الله علیه)


علامه جون نه که ناممکن باشه، ولی خب سخته، اما ممنون.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۰
... نجفی

1- کوثرانه

یا انیس من لا انیس له
دربارۀ الهام قبلا چیزهایی نوشتیم. سخن اصلی این بود که الهام را کجا باید یافت؟ خوابگاهش کجاست؟ چگونه می توان او را به دست آورد؟
اینکه می گویند شاعران، الهام دارند تا چه حد صحیح است؟ اصلا چرا به ما الهام نمی شود. حالا رسیدن وحی به ما و محدَّث شدن ما، خب عیاری بالاتر از الهام دارند و عجالتا ناممکنشان بدانیم.
اما الهام دست یافتنی است.
و گفتیم که الهام زادۀ خداست و خواهر وحی.
در اینجا می افزاییم که الهام مادربزرگ «رؤیا» هم هست.
یکی از همسایه ها در ذیل همان پست برای الی، پرسیده بود که انس زیاد یعنی چه؟
ما هم در جواب نوشتیم که: اول حل شدن و بعدش تقدیس.
کسی که با چیزی خیلی مرتبط باشد و فضای مغز و دلش، به تسخیر آن در بیاید با آن انیس شده است. انس هم باعث می شود انسان در آن چیز، غرق و حل شود. طبیعتا به سبب کمال گرایی انسان، شیطان در اینجا ره زنی هایی می کند و باعث می شود وی آن مانوساتش را تقدیس کند.
کم کسی در دنیا هست که داشته ها و یافته هایش را تقدیس نکند. فقط کسانی که روحی بلند دارند و به کم قانع نمی شوند و از شکستن بت مانوسات، خجالت نمی کشند از این تقدیس نمایی به دورند تا جایی که به عالم قدس حقیقی وارد می شوند و همه ی غرب و شرق وجودشان خراسان و خور آستان و تابشکدۀ نور می شود. تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا.
انس با شعر به حدی که انسان تقریبا در هر قضیه ای شعری در ذهنش رخ نمایی و ابراز وجود کند، باعث ورود خیل خیال و توهمات در درون آدم می شود و این مانع یقین ورزی انسان و دیدن وقایع است.(استثنای اشعار حکمی و پیرامون فضایل اهل عصمت و مراثی ایشان را قبلا یاد کردیم که بحثش جداست)
این گونه کسی، نه می تواند الهام را به دست آورد و نه نوه اش رؤیا را صید کند.
اگر هم گاهی اوقات، در لحظاتی خاص، به وی فیوضاتی برسد موقت و ناماندنی است. چون حال است برایش، و «مقام» نیست.
مهم برای انسان این است که صاحب مقام و بلکه مقامات شود. صاحب حال بودن ارزش خاصی ندارد چون حال زائل شدنی است و مقام و ملکه، ماندنی. در هنگام دعا خواندن و در حرم های مطهر بودن و در شب های قدر و شب های جمعه و عصر عرفه و این دست اوقات، زیاد روی می دهد که انسان، متحول شود، توبه کند، آن هم به خیال خودش نصوح. تصمیماتی مثلا جدی بگیرد. رشته هایی بر گردنش بیفکند. ولی اینها تحول حالی است، نه تحول مقامی. لذا کمی که فاصله می افتد همان آش و همان کاسه ی سابق می شود و سبوی توبه شکسته؛ و رشته ها پنبه شده و تصمیمات پر.
الهام را به کسی می دهند که
اولا معصیت عملی و علمی را مرتکب نشود یا در صورت ارتکاب، زود توبه کند. آن هم توبه ی عملی.
ثانیا ثبات و استقامت داشته باشد که الذین قالوا ربنا الله، ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة...
معصیت های عقیدتی و علمی بدتر از معصیت های رفتاری و عملی است.
زیاد شعر خواندن از بسترهای احساسی بار آمدن و عقل گریز شدن و خیال پردازی و عدم برخورد خردمندانه با اتفاقات رنگارنگ زندگی است. اینها هم بسترساز دچار گشتن به معصیت های عقیدتی و علمی. چیزی که انسان خیلی وقت ها هم نمی داند و آنها را صواب می پندارد در حالی که معصیت و طغیان در برابر حقایق است.
این توضیح مختصری در باب سوال خانم متقی در باب چیستی انس زیاد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
2- سورانانه
شعری گذاشتیم از حافظ نازنین که برخی آن را در مورد حضرت ابوالفضل عباس دانسته بودند. یکی از همسایگان در ذیل آن مطلب، نقبی زده بود به دوران المپیادش. یک یا چند سال قبل. اینکه برای فرار از برخی دروس، درس یک استاد ادبیات می رفته و ایشان در تفسیر غزل شاه شمشاد قدان، آن را در وصف حضرت صاحب الزمان دانسته بود. و اینکه مطلع شعر، دارای الف است به تعداد زیاد. که بلندی این حرف با قد ربط دارد خب.
و ترم قبلش استاد ادبیاتشان گفته است که الف اسمی از اسمای الهی است...

خب این هم از جهتی درست است. هم الف در ادبیات ما به قد ارتباط داده شده که الف قد و الف قامت گفته و می گویند و هم الف می تواند از اسامی الهی باشد. چون تمامی حروف الفبا اسماء الله هستند و هر کدام تفسیر و تجلی خاصی دارد که مرحوم ابن عربی پرده از روی برخی برداشته و برخی قضایایش هم هنوز مورد بحث است و اصولا بر یک مبنا، هستی بر اساس حروف و اعداد شکل گرفته است ولی این مطالب نباید علنی شود. چون هم بنیان دلیل محوری و استدلال خواهی مسلمانان و شیعیان را لق می کند و هم علومی همگانی نیست و برای 99 درصد مردم، مضر است.
دیگر اینکه الف گاهی مظهر انتظار است. مثلا همین شعر معروف مرحوم شهریار که:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
خود ساختار چینش کلمات و استفاده از کلمات دارای حرف الف، مضمون مورد نظر شاعر را به شدت برجسته کرده است.
چند دقیقه قبل از انس گفتیم. الف با انس هم ارتباط دارد. انسان بر یک مبنا، از انس گرفته شده است نه نسیان. انسان باید با چیزهایی انس و الفت بگیرد که مقاماتی در وی ایجاد کند، نه حالاتی. و بیچاره کسی مثل من که نه اهل مقام هستم و نه حال. الان حدیثی به یادم آمد که لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماء. یعنی اگر شیطان ها در حول دل های بنی آدم نبودند آدمی زادگان به ملکوت آسمان می نگریستند. فک کنم مرحوم مولوی در باب این حدیث اشعاری دارد. مرحوم ملا احمد نراقی نیز در مثنوی طاقدیسش.
منظور از این شیاطین، می تواند کتابی باشد که می خوانیم. دوستی باشد که داریم. سایتی که می رویم. جایی که درس می خوانیم. شغلی هم هست. خیابانی که برای رفت و آمدمان انتخاب کرده ایم وووو .... لذا فرموده اند لینظر الانسان الی طعامه... انسان به خوراکش بنگرد. خوراک روح و خوراک جسم.
حدیث دیگری هم در خاطرم آمد که چون متن عربی اش دقیقا در خاطرم نیست مضمون فارسی اش را می نویسم. پیغمبر مکرم اسلام فرموده اند اگر شما اصحاب، این حال خوش و معنوی یی که در کنار من برایتان پدید می آید را نگه دارید، ملکوت آسمان ها را می بینید.
این دستور العملی است برای اینکه بدانیم حال ارزش خاصی ندارد. بلکه استمرار آن تا تبدیل به مقام شود مهم است. سپس رفتن به دنبال کسب مقامات بالاتر و کسب حقوق های نجومی و داشته هایی نامتعارف عرف عمومی مردم، که الناس عبید الدنیا.
خداوند انیس و مونس است و آلف و مألوف. چنانکه دوست دارد مومنان هم آلف و مالوف باشند. انس گیرنده و صادر کننده ی انس. المومن آلف مألوف، و لا خیر فیمن لا یالف و لا یولف. مومن، هم با بقیه انس می گیرد هم با او انس می گیرند و کسی که این گونه نباشد خیری در او نیست.
پراکنده و دری وری نوشتم....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3- نایبانه
دوست عزیزم نایب نکات خواندنی یی در نظر ذیل پست برای الی گذاشته بود که دیدم حیف است آنجا بماند و اینجایش می گذارم:

«من شعر و شاعری را یک اصل نمیدانم. هرچند که حافظه شعری خودم بد نیست و ابیات زیادی از شاعران قدیم مثل حافظ، بیدل، سنایی، جامی، نظامی، انوری، مولوی و...و نیز ابیات قابل توجهی از شاعران جدید را حفظ هستم. اما هیچ وقت، برای حفظ کردن شعر وقت نگذاشته ام. حتی یک ساعت. دو سه سال پیش، در مسیر رفت و آمد های روزانه، داخل مترو یا اتوبوس، برای حفظ کردن دعای کمیل و دعای عهد و یستشیر و زیارات جامعه و عاشورا و... وقت گذاشتم و موفق هم بودم. ولی برای شعر هرگز.
خودم هم علاقه مند به سرودن شعر نیستم و تخصصش را هم ندارم. در عین حال گاهی حرف هایم را در قالب شعر می ریزم. بدون آنکه درگیرش شوم و یا وقتی برایش اختصاص دهم. به همین دلیل عموماً یا نیمه کاره رها می شوند و یا معدوم شان می کنم. راستش هیچ وقت هم هوس شعر گفتن نکرده ام.
مع الوصف، در باره شعر و ارزش آن و خوش ابزار بودنش و اینکه امکان بسیار مؤثری می تواند باشد در انتقال مضامین بلند معرفتی و مفاهیم زلال آسمانی، به باور رسیده ام . این را هم باور دارم که زبان شعر مثل زبان دعا، در بعضی شرایط خاص سیاسی و اجتماعی یک فرصت طلایی و استثنایی است و کاربرد خاص خودش را دارد و اصولاً رسالت شاعران متعهد، در چنین شرایطی گل می کند. چرا؟ چون شعر از پشتوانۀ ویژگی های لطیف و ظریف و تأثیر گذاری همچون تشبیه و کنایه و استعاره و امثال این ها برخوردار است و زمانی که لازم باشد مفهومی را به صورت دو وجهی یا چند منظوره و یا به قول گفتنی دوپهلو بیان کنیم، قالب های مختلف شعر، امکان و قابلیت بسیار خوبی برای این منظور خواهند داشت.»

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۷
... نجفی
من خیلی کم فیلم می بینم. یک بار یک فیلم دیدم که داستانش خیلی در خاطرم نیست. اسمش هم.
دو تا رفیق بودند که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتند.
یکی از آنها را اَبِد می گفتند. شاید هم عبد.
ابد خواهری داشت که عاشق دوست برادرش می شود.
حتی یک بار یک هدیه ای-شاید انگشتری- داخل ساک دوست برادر گذاشت.
بعضی انسان های دو به هم زن، از قضیۀ ارتباط دوست ابد با خواهرش خبر دار شدند و به او اطلاع دادند.
ابد یا دوستش در یک خانه ی نیمه کاره قرار گذاشت.
انجا خواست دوستش را بکشد.
بعد یادم نیست که چرا منصرف شد.
پس از آن ابد هی داد می زد و می گفت فقط تو بگو که ارتباطتان درست است یا نه؟(ارتباط بالینی نه. فقط اصل ارتباط)
دوستش می خواست که ابد اجازه بدهد تا او ماجرا را دقیقا توضیح دهد برایش.
اما ابد اجازه نداد و چاقو را در شکم خودش فرو کرد و مرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگر بقیه ی فیلم مهم نیست. نکته ی مهم همین بود که گاهی کسی به تو چیزی را می گوید و قضاوتی می کند بی رحمانه،
جالب اینکه اجازه هم نمی دهد حرف بزنی.
مهم نیست!
بی خیال!

هنوزت نرگس اندر عین خوابست
هنوزت سنبل اندر پیچ و تابست

هنوزت آب درآتش نهانست
هنوزت آتش اندر عین آبست

هنوزت خال هندو بت پرستست
هنوزت چشم جادو مست خوابست  الی آخر

۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۴
... نجفی

من وقتی می بینم برگ گلی روی زمین افتاده و مردم، بی توجه، روی آن پا می گذارند دلم می گیرد.

وقتی می بینم بچه گربه ای می لنگد و احتمالا کسی او را زده، آن روزم خراب می شود بالکل.

وقتی چشمم به دختر سیزده ساله ای می افتد که مثل عروسک خودش را رنگ آمیزی کرده، تا خوراک چشم مردان و پسران هرزه باشد، از ناراحتی اینکه چرا آدم نباید ارزش خودش را بداند، داغان می شوم.

زمانی که می بینم یک پسر ابرویش را برداشته، مثل دخترها راه می رود، تا دو روز از ناراحتی دستم برای هیچ کاری نمیرود.

وقتی مشاهده می کنم در یک وبلاگ دو نفر سر یک موضوع آبکی به فحش و فحش کاری و گیس و گیس کشی پرداخته اند، در درون خودم ویران می شوم.

در صف نانوایی می بینم دختر شش-هفت سالۀ همسایه مان که پدرش چند وقت قبل مرده، می آید نان بگیرد و غم از چهره ی این طفل معصوم می بارد(و بر اساس قواعد غلطی که ما متدینان و غیر متدینان ایرانی بافته ایم، مادرش تقریبا تا نیم قرن دیگر، یعنی تا لب قبر، از ازدواج محروم است)، دوست دارم رعد و برقی بیاید و پودرم کند.

آخر شب که می بینم یک نفر تا کمر در آشغال دانی بزرگ سر کوچه خم شده و دنبال یافتن چیزی است و کاری نمی توانم برای امثال او بکنم، به مردن راضی ام اما نمی آید اجل.

وقتی به حجم اوقاتی که جوانان فامیل و غیر فامیل الکی از دست می دهند، بدون هیچ دستاورد شخصی و اجتماعی، می رود که سکته ی کامل را بزنم. ناقصش پیش کش!

وقتی می آیم خانه و می بینم پسرم با دخترم دعوایش شده و خانم هم کاری نتوانسته بکند، و دختر با چشمان اشکی خوابش برده، تا صبح خوابم نمی برد.

وقتی می شنوم دختر عمو سر یک موضوع بسیار کشکی، طلاق گرفته، تا یک هفته گیج می زنم از وضع بنیان های پولادین خانواده های امروزی.

وقتی...


بعد بیایم و از کشمیر بنویسم دوست من؟(که خصوصی می نویسی: کشمیری هم هست)

نه.

نمی توانم.

عاجزم از نوشتن دربارۀ کشمیر.

کش میری که با کشتن و کشیدن و میراندان هم قرینه است نامش...

حرف از کشمیر نزدن، برای بی اطلاعی یا بی اهمیتی ام نیست.

کشمیر همیشه پیروز است.

ولی از غمش باید کسی بنویسد که می تواند.

من از تحریر این غم ناتوانم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸
... نجفی

از سمت صحنه که به طرف نهاوند می آیی، غیر از جادۀ اصلی یک جادۀ متروکه هست که بعضی جاهایش از ترس سقوط، جاده یونگاس بولیوی یا دست کم معلم کلایه خودمان را یادآوری می کند!
دیروز ساعت یازده و نیم ظهر، نهاوند بودیم. کمی مانده به شهر، دیدم کنار جاده چهار-پنج تا جوان پرچم هایی در دست دارند و در کنار جاده راه می روند. چند ده متر جلوتر چند نفر دیگر... همین طور حلقه به حلقه و زنجیر وار، چندین گروه بودند. مجموعا شاید در حد سی نفر می شدند.
پسرهایی بین دوازده سیزده سال تا حدود سی سال. از عراق می آمدند. عازم حرم بهشتی سلطان سریر ارتضا حضرت علی بن موسی الرضا. علیه و علی اخته و آبائه و ابنائه السلام و الثنا.
هوا در حدود 35 تا 40 درجه گرم بود. بعد از ظهر گرمتر هم می شد. بعضی هایشان هم روی این آسفالت داغ کفششان را در آورده بودند و پاپتی و عاشقانه تر راه می رفتند. فاخلع نعلیک، انک الی الواد المقدس الطوس.
احتمالا فردا ملایرند. آخر هفته هم اراک. هفتۀ بعد هم قم و تهران. دهۀ سوم ذی القعده، دهۀ رضا و نور و صفا، در مشهد خواهند بود.
چقدر هوس پیاده روی در دلم زنده شد. پیاده روی اربعین کربلا. پیاده روی از نجف و کربلا به کاظمین. پیاده روی مشهد. پیاده روی به سمت حرم امام راحل. پیاده روی برای لب مرز خسروی برای روز عرفه... چه بازی عاشقانه ای است تنوع و ازدیاد این پیاده روی ها.... خدایا همه جوره اش را روزی همه مان کن.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۱
... نجفی

السلام علیک یابن فاطمة الزهراء

عجل الله تعالی فرجک یا مولای و مولی کل مومن و مومنة...



مثل باران بهاری....
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۳
... نجفی

شعر و یقین!


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۲
... نجفی
http://nedaye-mahdi.persiangig.com/nedaye-mahdi.dom/123/13.jpg

السلام علیک با ابا الفضل العباس
یابن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب
و ابن فاطمة الزهراء...
می گویند حافظ نازنین غزل «شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان/که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان» را در مورد آیت صدق و صفا و معدن تسلیم و شجاعت و وفا حضرت عباسِ حسین سروده است.
اگر این طور بوده خب افتخاری است برای حافظ، و اگر نه، که هیچی.
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام.
در میان امامزادگان عزیز ما، هیچ امامزاده ای به عظمت حضرت عباس، حضرت زینب و حضرت معصومه(علیهم السلام) نیست. خدایا به حق امامان نازنین و معصوم ما و امامزاده های واجب التعظیم، زیارت حرم حضرت عباس علیه السلام را به زودی زود نصیب ما کرده و مشکلات بشریت را زودتر حل نما و در ظهور حجت و جانشین عزیزت در زمین تعجیل فرما.
اینم به تناسب پست 133 وبلاگ:)
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۲
... نجفی

 

«سلطان خراسان»ش خوانند و «شه طوس»

 

و فرزند عزیز غایب از نظرش را «سلطان مبین» و «سلطان نصیر»

 

خدایا! بار الها! مهربانا!

 

به حق سلطان طوس

 

از جانب همۀ ما رخ نازنین آن «پادشاه آشکار» و «شاهنشاه پیروز» را ببوس

 

تا کلا نرود عمر بر فسوس.

 

با تشکر!

 

یا امام ضا دوستت دارم

 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۲
... نجفی


آب؟


سراب


آه



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۸
... نجفی

طلسم زندگی «الفت بنا» نیست

«نفس» را یک قلم «رم» آفریدند                    بیدل دهلوی




۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۷
... نجفی

امروز سیزدهم شوال است. سالگرد ارتحال مرحوم آیت الله العظمی بروجردی. ایشان 57 سال قبل؛ و بر اساس تاریخ شمسی 55 سال قبل؛ وفات نموده و در حرم حضرت معصومه(س) مدفون گشتند. برخی اشارات وجود دارد که ایشان آخرین مرجع تقلید عصر غیبت امام عصر(عج) است که دارای مرجعیت فراگیر جهانی می شود. به بیان دیگر پس از ایشان دیگر هیچ مرجع تقلیدی نمی تواند وسعت مرجعیت ایشان را بیابد و تا به حال نیز این گونه بوده و حتی امام خمینی نیز مرجعیتی به سان مرجعیت مرحوم بروجردی نداشت. خدا کند خیلی طول نکشد و زودتر آقا تشریف بیاورند از دست این امور راحت بشویم! البته در زمان ظهور هم بحث اجتهاد و تقلید و مراجع تقلید وجود دارد، ولی با تفاوت هایی نسبت به این دوره که دورۀ انسداد باب علم است به چند معنا.
گفته می شود آلبرت انشتین مکاتباتی پنهانی با مرحوم بروجردی داشته است و به مذهب شیعه گرویده است. البته حقانیت مذهب نورانی ما وابسته به شیعه شدن انشتین نیست و اگر امثال ابن سینا و انشتین و خواجۀ طوسی این گونه نبوده که مغز خارق العاده و دانش وافرشان آنان را بدوا یا در میانۀ راه به حقانیت مذهب ما رسانده باشد، عار و ننگی برای شان خواهد بود. اگر هم راه را یافته باشند خب تعجبی نیست. اصل در انسان های نابغه این است که مسیر درست را از مسیر نادرست تشخیص دهند و الا نابغگی بخورد توی سرشان که وزر و وبالشان خواهد بود و افراد عامی دور افتاده ترین روستاهای بورکینافاسو بر اینان ترجیح دارند. البته خب رسانه های جهانی که معنویت گریز هستند معمولا با جعل سند یا هر راه دیگر، سعی در انکار وقایعی چون ره یابی بزرگان دارند. ولی در هر حال بیت مرحوم بروجردی این ارتباطات را تایید کرده است.(اینجا)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۲
... نجفی

مرحوم زنده یاد دکتر عبدالعلی گویا، گویا اولین فیزیک دان هسته ای دوران معاصر کشور ماست. وی به گونه ای از شاگردان مرحوم شیخ! رجبعلی خیاط هم به شمار می رود. از ایشان آثار علمی یی در زمینه های فیزیک و برق و معارف و فضایل بر جای مانده است:
ـــــــــــــــــــــ
دکتر عبدالعلی گویا در سال 1300شمسی در شهرستان قم پا به عرص وجود نهاد. اما در همان سال‌های اول عمر، همراه خانواده به شهر کرمانشاه عزیمت کرد ور در آنجا رحل اقامت افکند. در این شهر بود که تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به اتمام رسانید و در سال 1317 پس از اخذ گواهی دوره متوسطه (دیپلم) در رشته ریاضی، برای ادامه تحصیل راهی تهران گردید و به تحصیلات دوره عالی در رشته فیزیک و شیمی در دانشکده علوم دانشگاه تهران پرداخت.
در سال 1320 موفق به اخذ لیسانس در رشته فیزیک و شیمی شد و سپس برای تدریس به شهرستان همدان رفت و پس از سه سال تدریس در همدان، مجدداً به تهران بازگشته و ضمن تدریس در دبیرستان‌های تهران و چند دانشگاه و مدرسه عالی، در سال 1326 لیسانس حقوق در رشته قضایی را نیز کسب نمود.
در یکی از سال‌های بین 1326ـ1330 بود که عده‌ای از طلاب حوزه‌های علمیه قم جهت تحصیل علوم جدید به تهران آمدند و نظر به این که مؤلف در کنار تحصیلات عالی فیزیک، با قواعد و متون عربی و تاریخ اسلام و کتب و احادیث شیعه آشنا و مأیوس بودند، تقدیر چنان شد که برای تدریس به این طلاب انتخاب گردیده و اداره این کلاس را نیز که در محل ثابتی نبود به عهده داشته باشند.
در سال‌های 1332 الی 1339 در کلاس‌های فوق‌دیپلم ویژه‌ای، که در محل دانشسرای مقدماتی سابق در ابتدای دروازه دولت تشکیل می‌شد، به تدریس تاریخ ادیان (ملل و نحل) مشغول شد و در همین دوران بود که با تاریخ ادیان آسمانی نظیر یهود و نصارا و فرق مختلف اسلام و ... آشنایی کامل پیدا نمود. نیز ضمن این سال‌ها موفق به اخذ درجه فوق‌لیسانس در رشته فیزیک گردید و به دنبال آن در سال 1339 برای ادامه تحصیل، عازم فرانسه شد و پس از اخذ درجه دکترا در رشته «ریاضیات فیزیک» در سال 1342 به تهران بازگشت.
پس از بازگشت به تهران، در دانشگاه مشهد (در شهر مشهد) مشغول به تدریس در رشته فیزیک ـ در دانشکده‌های علوم و علوم پزشکی و تدریس هیأت‌ و فیزیک در دانشکده الهیات گردید. روش ایشان در دانشکده الهیات به گونه‌ای بود که همواره سخن را از هیأت‌ و فیزیک به بحث‌های مذهبی می‌کشانده که کاملا‌ً تازگی داشته و دانشجویان آن زمان دانشکدة الهیات ـ هر چند سال‌های زیادی از آن زمان گذشته است هنوز خاطرات خوش آن دوران را به یاد دارند.
در سال 1350، از طرف دانشگاه مشهد، برای تاسیس دانشکده علوم و چند دانشکده دیگر مأموریت یافت که به کرمانشاه (وطن اصلی خود) عزیمت نماید. و در واقع می‌بایست ایشان را موسس دانشگاه رازی دانست.پس از چهار سال که از تاسیس چند دانشکده و دو دبیرستان وابسته به آن گذشت، مجدداً به مشهد بازگشته و کمتر از یک سال نگذشته بود که به مدیریت دوره شبانه دانشگاه فردوسی مشهد منصوب و سپس به علت نامعلومی در بهمن ماه 1356 از کار برکنار گردید و بازنشسته شد.
در سال 1357 (پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران) از طرف مقام تولیت آستان قدس رضوی نظر به سوابق طولانی مذهبی که در تهران و مشهد و کرمانشاه داشت به مدیریت کتابخانه و موزه ملی ملک در تهران برگزیده شد و در این پست مشغول به کار گردید. ایشان نزدیک به پانزده سال در این سمت باقی ماند تا اینکه در آذر ماه سال 1373 بنا به درخواست خود که ناشی از عدم توانایی جسمی بود از این پست نیز کناره گرفت.
یکی از دوره‌‌های پراهمیت زندگانی ایشان، همین اقامت پانزده ساله در کتابخانه و موزه ملی ملک بود که باعث گردید در ادامه مطالعات فشرده و عمیق سنوات گذشته عمر، بار دیگر کتب بسیاری را در زمینه احادیث و اخبار اهل بیت(ع) و مکتب شیعه از نظر بگذراند و کتب فلسفی را نیز بر خلاف میل باطنی خود مورد مطالعه دقیق و امعان‌نظر مجدد قرار دهد و به آسانی برکتب خطی و نایاب در این زمینه دسترسی داشته باشد. این امر، خود از جهات بسیاری مکمل مطالعات گذشته و زمینه‌ای برای تألیفات آینده ایشان گردید تا اینکه در همین سال‌های اخیر تقریباً از سال 1360به بعد به دلایل و انگیزه‌های چندی، به خود اجازه داد که قلم به دست گرفته و نتیجه و ثمره 40 سال مطالعه و غور و تفکر در مکتب شیعه را در قالب کتاب‌هایی به جامعه شیعه تقدیم کند.
لذا ابتدا تصمیم بر تألیف یک دوره کتاب تحت عنوان دوره «معارف و عرفان معصومین(ع) طی دوازده مجلد گرفت و پس از اتمام آن به تدریج تا سال 1373 کتاب‌های دیگری که در اصل مکمل دوازده مجلد اولیه بوده، یکی پس از دیگری به رشته تحریر درآورد که همه پیرامون فضایل و مناقب و شناخت هرچه بیشتر انوار قدس الهی و بر مبنای مسأله «تولی و تبری» می‌باشد.
تالیفات دیگر
دکتر عبدالعلی گویا، در ایام تدریس در دانشگاه مشهد نیز موفق به تألیف شش جلد کتاب پیرامون فیزیک عالی در شاخه الکتریسیته و الکترونیک گردیده است که سه جلد آن در شمار انتشارات چاپخانه دانشگاه مشهد آمده و دو جلد دیگر آن با کوشش و سرمایه شخصی، اما به همان نحو در چاپخانه دانشگاه مشهد به چاپ رسیده است. جلد آخر (ششم) هم به دلایلی در همان زمان به چاپ نرسید. این تألیفات عبارتند از:
1ـ دوره کامل «الکتریسیته»، جلد اول: الکتریسیته ساکن و مغناطیس
2ـ دوره کامل «الکتریسیته»، جلد دوم: الکتریسیته جاری و متناوب
3ـ دوره کامل « الکتریسیته»، جلد سوم: لامپ‌ها حالت جامد و رادیو الکترونیک
4ـ دوره کامل حل‌المسائل الکتریسیته و آتمیستیک، جلد اول: الکترواستاتیک فیزیک جدید فیزیک اتمی
5ـ دوره کامل حل‌المسائل الکتریسیته و الکترونیک، جلد دوم: الکتریسیته جاری و متناوب
لازم است اشاره شود که تاکنون، دو مجلد از دوازده مجلد دوره کتاب‌های «معارف و عرفان معصومین(ع) تحت عناوین: «علی(ع) و فوج مُقتَحِم» و «علی(ع) و فوج فائزین» چاپ و منتشر شده و کتاب حاضر، «علی‌(ع) و المناقب» مجلد سوم از این دوره کتابهاست.
وی سرانجام در ظهر روز یکشنبه نهم مهر ماه 1374 چشم از این جهان فروبست و به سرای باقی شتافت.
منابع:
برگرفته از مقدمه کتاب «علی علیه‌السلام و المناقب» تألیف دکتر عبدالعلی گویا انتشارات زراره، تهران،

1379

نوشتار بالا را از سایت راسخون نقل کردم. این مطلب هم در مورد ایشان است.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۴
... نجفی

یک- خاندان رضوی کشمیری
کشمیر از نقاط نورانی جهان تشیع بوده، هست و خواهد بود. منطقه ای مظلوم، پر افتخار و آفتاب دوست.
خاندان رضوی کشمیری از خاندان های علمی و اخلاقی مهم شیعه در دو قرن اخیر است و بزرگان بسیاری از این خاندان ظهور کرده اند. افرادی چون مرحوم سید مهدی کشمیری، علامه سید مرتضی کشمیری متوفای 1323ق، زنده یاد سید محمدعلی کشمیری، آیت الله سید حسن کشمیری متوفای 1328ق، مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری و نویسندۀ کوشای معاصر آیت الله سید مرتضی رضوی کشمیری.

مرحوم سید عبدالکریم کشمیری را از نزدیک ندیدم.


ایشان از شاگردان مرحوم علامه سید علی قاضی طباطبایی تبریزی- رئیس عرفای قرن اخیر- بود. اندکی قبل از طلبه شدن من، ایشان در بهار سال 1378ش رخ در نقاب خاک پاک قم کشید و به موالی طاهرینش پیوست. در زمان زندگی ایشان، گاهی قم می آمدم ولی توفیق زیارتشان روی نداد. ایشان نوۀ مرحوم سید حسن کشمیری است و می فرمود جد من مظلوم است و زندگی نامۀ مناسبی از وی نوشته نشده است.



از دو سال قبل در ذهنم بود پیرامون مرحوم سید حسن کشمیری چیزی بنویسم و بالاخره دیشب خداوند توفیق داد مقالۀ شرح حال ایشان را به کمک منابع مکتوب و شفاهی، برای مجموعۀ گلشن ابرار خودمان بنویسم. خدا کمک کند این بزرگان را بهتر معرفی کنیم تا مشخص شود در مجموع، بهترین شخصیت های تاریخ اسلام پس از اهل عصمت(ع)، از شیعیان بوده اند و این افتخاری برای مذهب و مکتب ما به شمار می رود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو- چند راهکار مهدویانه از مرحوم سید عبدالکریم کشمیری:

-         دستوری بفرمایید برای قرب به امام زمان علیه السلام و نزدیک شدن به آن حضرت.

«خلوت با حضرت، روزی یک ساعت با حضرت خلوت کند. یک جای خلوت، متوجه به حضرت بشود؛ زیارت سلام علی آل یاسین را بخواند. بعد هم زیاد بگوید: «یا صاحب الزمان اغثنی؛ یا صاحب الزمان ادرکنی» و «المستعان بک یابن الحسن» زیاد بگوید. توسل بکند به ایشان؛ یک خرده یک خرده رفاقت پیدا می شود.»

-          برای تعجیل فرج امام زمان علیه السلام به نظر شما خلق الله چه کار بکنند؟ چون بالاخره این کار از مردم خواسته شده، چه باید بکنند که این امر، زودتر اتفاق بیفتد؟

«توسل به خود امام زمان؛ خدا را قسم بدهند به حق امام زمان...»

-         عمل خاصی برای تشرف سراغ دارید؟

«همین «سلام علی آل یس»؛ توسل به امام زمان...»

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۵
... نجفی

یهودی ها خودبرتر بین و نژاد پرست اند، به ویژه قرائت صهیونیستی آن. یعنی نژاد خود را برتر می دانند و باقی خلایق را نوکر و زیر دست خود و نژادهای فروتر. یعنی خود را قوم برگزیده می دانند. خب اسلام با نژاد پرستی به شدت مخالف است و به رنگ و بو و مو و نژاد زبان و ملیت و تابعیت اهمیت نمی دهد.
 
داعشی ها هم بر اساس تفکرات خاص، و عمدتا وهابیت، سلف صالحی! برای خود بافته اند و بقیه را گمراه می پندارند و می خواهند با ضرب و زور بقیه را به راه حق! خود بیاورند.
 
خب از نگاه شیعه این دو تفکر غلط است. انقلاب اسلامی و شیعی ما وقتی پیروز شد فقط با دو کشور قطع رابطه کرد. اسرائیل و افریقای جنوبی. علت هم روشن است. اسرائیل غاصب و نژاد پرست. آفریقای آپارتاید باز هم نژاد پرست. البته قطع شدن رابطه با آمریکا، بعدا به سبب قضایای سفارت و جاسوسی و غیره بود. و الا با اینکه انقلاب ما با استکبار آمریکا جور در نمی آید، و هدف اصلی انقلاب ما نفی استکبار و بسط اندیشۀ توحید است اما این را نم نم می خواستیم پیش ببریم و اگر همان آمریکای مستکبر، بر فرض محال، در کار نظام ما دخالت نمی کرد، سفارتخانه اش تا حالا هم دایر بود و محتاج سویس و کالباس! نبود! هر چند طیف اعتدالی ها-که خداوند نسلشان را ریشه کن کند- با همین نرمی در برابر استکبار و خم شدن در برابرش ضربه ای که به انقلاب زده اند کمتر کسی زده، ولی باز نفی بدوی استکبار با نژاد پرستی و نظام طبقاتی بشر، فرق دارد و یکسان نیست.
 
اما شیعه بر اساس معارف قرآنی و عترتی خود، همۀ انسان ها را در اصل انسانیت مساوی می داند و حتی از این جهات هم حقوقی برای همه قائل است. اما چون خود خدا دست به طبقه بندی انسان ها زده و پیغمبر اکرم و امامان شیعه نیز بر اساس همان نگاه خدا، این طبقه بندی را تشریح کرده اند، اینکه قائل شویم شیعیان یک قوم برتر و طبقۀ برگزیده اند، سخن نادرستی نیست و از روی احساس و تعصب صادر نشده است. اتفاقا پرداختن خردمندانه به این مقوله و معرفی این مزیت خاص از مذهب نورانی ما، دو فایده دارد. اول: قدر دانستن ما شیعیان گوهر مذهب خود را. دوم: رغبت کردن دیگر مذاهب و ادیان برای بررسی این مطلب و گرویدن به مذهب تشیع در صورت شقی ذاتی! نبودنشان.
 
آبی که برآسود زمینش بخورد زود/دریا شود آن رود که پیوسته روان است. ابتهاج (سایه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ رقمی شد، در اثر کامنت یکی از همسایگان محترم، در پست الکیِ بنزنامه.

 


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۶
... نجفی

این نماهنگ با بازی امیرحسین، فرزند شهید تقی ارغوانی، شهید مدافع حرم در نقش واقعی خود تولید شده است. نماهنگ «ارغوان» به کارگردانی مهدیار عقابی و براساس شعری از سیدضیاء محسنی کاری از باشگاه فیلم سوره حوزه هنری و تهیه شده در خانه موسیقی بسیج است.

عوامل تولید نماهنگ «ارغوان» عبارتند از نویسنده و کارگردان: مهدیار عقابی، موسیقی: گروه نسیم قدر، شاعر و سرپرست گروه: سیدضیاء محسنی، آهنگساز: محسن ناحی، تنظیم موسیقی: امید روشن بین، تصویربردار: یحیی رضایی، مدیر تولید: علی شمس، تهیه کننده: امیر پوروزیری، مجری طرح: باشگاه فیلم سوره، تهیه شده در: خانه موسیقی بسیج

متن شعر:

ز کودکی خادم این تبار محترمم
چونان حبیب مظاهر مدافع حرمم
به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم
کنار لشکر عشاق حسین هم قدمم
***
اگر که حرمت این بارگه شکسته شود
و یا اگر که ره کرببلا بسته شود
چونان زنم به پیکر غاصب شام و عراق
که بند بند وجودش ز هم گسسته شود
***
حکم دفاع از حرم ز شاه نجف دارم
برم برم حرم هماره جان به کف دارم
هدف فقط رهایی عراق و سوریه نیست
مسیرم از حلب است قدس را هدف دارم
***
نه قصه جدایی از یار و وطن دارم
به امر حق به راه دل کفن به تن دارم
پریدن از قفس که بال و پر نمی خواهد
عشق است بال پریدن همان که من دارم
***
ذکر لبم یازینب به دلم واهمه نیست
به ​سرم جز زیارت حسین فاطمه نیست
خدا مرا از در این خانه جدا نکند
گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست
***
خطوط قرمز دور حرم زن خون من است
چو برکه ام که مرگ من همان سکون من است
پیاده می روم ز مشهدالرضا تا شام
حال کبوتر حرم حال کنون من است

دریافت کلیپ

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۳
... نجفی

از «صحن خانه تا به لب بام» از آن من     
از «بام خانه تا به ثریا» از آن تو


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۱
... نجفی


http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/Y4TWyjPx8ZmVMb5ivu3lq6dihThJnkCCvz1hDWuEZY75TgVb0hQBLA/s/w535/


ترجمۀ عنوان ارسال(از خطبۀ عجیب و غریب و دردآور 27 نهج البلاغۀ شریف رضی؛ با ترجمۀ مرحوم شهیدی بروجردی):


... آماج تیر بلایید،

بر شما غارت می برند و ننگی ندارید.

با شما پیکار می کنند و به جنگی دست نمی گشایید.



۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۸
... نجفی

روز آدینه روز هشتم ذی القعده از آن جا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسائی می‌گفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود سخن به فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم و موی گشوده جمعی پیش وی حاضر. گروهی اقلیدس خواندند و گروهی طب و گروهی حساب.

در اثنای سخن می‌گفت که بر استاد ابوعلی سینا رحمه الله علیه چنین خواندم و از وی چنین شنیدم. همانا غرض وی آن بود تا من بدانم که او شاگرد ابوعلی سیناست. چون با ایشان در بحث شدم او گفت من چیزی سپاهانه دانم و هوس دارم که چیزی بخوانم. عجب داشتم و بیرو ن آمدم گفتم چون چیزی نمی داند چه به دیگری آموزد.

سفرنامه ی سید ابومعین ناصرخسرو حسنی قبادیانی.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۷
... نجفی

http://images.hgmsites.net/lrg/mercedes-benz-sls-amg-electric-drive_100429868_l.jpg


قبل از ورود به بحث اینو بگم که درد شیعه ها بخوره تو سر هر چی غیر شیعه س. نه از بابت نژاد پرستی و قوم برتر دیدن خود. به خاطر اینکه تو کل هستی، از گذشته و حال و آینده، تنها شیعه ها بودن که به حرف واقعی و نهایی خدا در کل گوش کردن. حرف نهایی خدا این بوده که باید موحد باشین و مشرک نباشین.

حالا مسیحیا و یهودیا و پایین تر از اونا هی زور بزنن که فلان و بهمان. قبول نیست آقا. ان الدین عند الله الاسلام. نه معنای تسلیم. دین اصطلاحی اسلام. توحید.

اما فقط توحید کافی نیست، من ِ خدا می خوام توحید رو با نبوت و ولایت داشته باشین.

اونم نه به عنوان دوست داشتن و مودت که بالاتر از اون، «ولی» دونستن اونایی که من می گم. از زبون رسول و پیغمبرم. دو تا یادگار ایشون. قرآن و عترت.

حالا سنی ها بیان بگن فقط قرآن. کفانا کتاب الله. 

این که حرف نشد.

یا بگن قرآن و سنت.

اینم که ماست مالی قضیه س.

حرف پیغمبر عزیز خدا، قرآن بود و عترت. عترت رو هم دقیقا مشخص فرمودن. منظور، عایشه و دار و دسته ش نبود. مولا علی بود و یازده تا امام نازنین.

والسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی یه بنز داره تو یه جاده به سمت مقصد می ره اگه یه کم از رنگش رفته باشه، یه قسمت از شیشه ترک داشته باشه. دنده ش گاهی خوب جا نره. کمی روغن سوزی داشته باشه. یه لاستیکش کم باد باشه و این جور چیزا، خیلی مهم نیست. بازم راه می ره. بنزای این جاده زیادن. همه هم راه می رن. نه مثل هم البته.

عوضش این هزار و یه جاده ی بغلی پر از ماشین زمین مونده س. یکی رنگ فابریک، اما موتور نداره. یکی شیشه هاش اصل آلمانه، ولی چرخ نداره. یکی صندلی هاش جون میده واسه لم دادن و چرت زدن، از بس راحته؛ اما شاسی نداره....

اون بنزای اولی مال شیعه هاس. ارکان اصلی اتومبیل بودن رو دارن. بدنه و شاسی و موتور و غیره. حالا خراشی چیزی هم باشه مانع رفتن نمیشه. اصول اعتقاد که باشه، کم عمل بودن و بعضا بد عمل بودن، مانع رفتن و پیشرفت نمیشه.... سرعت رو کم می کنه... بر عکس جایی که اصول، خراب باشه. ماشینش موتور نداره، بزار رنگش متالیک باشه. ولایت و امامت رو قبول نداره، روزی دو بار قرآن رو با لحن خوش ختم کنه، فایده ی دندون گیری نداره که.
البته چه خوبه که بنز ما، که در حال حرکته، آینه هاش رو خاک نگرفته باشه. لاستیکش پر باد باشه. رنگش تو دل برو. پخشش رو به راه. یه ترانه ی خوشگل مجاز. نه اینکه راه بره اما صندلی ش ماتحت رو اذیت کنه. کم بادی چرخاش باعث شه دست اندازا آزار دهنده بشن. به جای صدای خوش، صدای اگزوز رو نوش جون گوشمون کنیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

حقیقت اینه که وضع ما خوبه. کویته اصلا. متوجه نیستیم. خوب فکر کنیم می بینیم قوم برتر ماییم. اونم به انتخاب خدا. انتم الاعلون. خیر البریة. بهترین آفریده ها.
این گناهایی که می کنیم. این دزدی ها. این رشوه ها. این همه بی حجابی و بد حجابی و زبونم لال خیانتای ناموسی. مجردانه و متاهلانه. این همه تهمت و غیبت و دروغ و فحشا و هرزگی. اینا بده. خیلی هم بده. ولی به اصل حرکت بنز ما لطمه نمی زنه. سرعتش رو کم می کنه. همین. فقط در صورتی که این کارا بتونه اصل ولایت رو از ما بگیره کار بیخ پیدا می کنه. مثلا روغن سوزی باعث بشه موتور قفل بشه، بترکه اصلا. ماشین از بین بره. اصل ولایت رو از ما بگیرن. اینجاها وضع خراب میشه. اصل حرکت منتفی میشه. پیاده که بشیم و بی ماشین بشیم معلوم نیست اصولا هیچ ماشین دیگه ای که راه بره رو بتونیم پیدا کنیم. اینجا باید مواظب بود و الا جاهای دیگه خیالی نیس. حب علیّ حسنة لا تضر معها سیئة....
ـــــــــــــــــــــــــــــ

این وسط یه چیزی هست اما. «جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند، دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان کند.»(شهید چمران) خودزنی نباید کرد. ما قوم برتریم. با تمام این خرابی هایی که همه مون، کم یا زیاد، توش دخیل هستیم قوم برتریم. خود زنی هم نمی کنیم و فخر فروشی از نوع مجازش می کنیم که بقیه از ما بدترن. اونم به خاطر اینکه خدا اونها رو بد دونسته. و لو بد نسبی. دوستای خدا توی بدا نیستن. یکی از همسایه ها مطلبی نوشته بود در مورد یه افغانستانی سنی. که تو ماه رمضون دنبال یه لقمه نون و دو قرون، زیر آفتاب داغ عرق می ریخت و روزه هم بود. بعضی فک کرده بودن طرف ولی خداس. تا شیعه نباشه ولی بودن منتفیه. خدا از گناهای شیعیان هم ناراحته. ولی از نظر خدا یه شیعه ی بی روزه ی گناهکار تنبل هزار بار از اون سنی روزه بگیر کارکن بهتره. حتی اگه بگیم سنی بودنش از روی قصور بوده نه تقصیر.
اما این وسط یه چیزی هست. مصلحت و حقیقت گاهی شاخ به شاخ میشن. نباید خودزنی بکنیم. چون مصلحت در اینه که این زمونه که هجمه ی شدید بی نظیر و فوق العاده ناجوونمردانه ای علیه ما شده و میشه، از هر طریق، فکری و عملی، خودزنی نکنیم و بذر ناامیدی نکاریم. اما حقیقت رو باید کاوید! محرمانه. برای خودمون. به کوری چش دشمن. حقیقت کاوی حتی اگه منجر به تبعیت از حقیقت نشه و فقط آدم رو مشغول کنه و توی این اشتغال هم صادق باشه، محرم بودن رو بیشتر می کنه با کسی که حقیقت بهش ارتباط داره و به قول شاعره «محرمیّت همه با خطبه که نیس، الزاماً.»
خب حالا ما، مایی که قوم برتریم. اونم به انتخاب خدا. رئیس داریم یا نه؟
اگه رئیس داریم کجاس؟
خب معلومه. رئیس عزیز رو فرستادیم مرخصی اجباری.
کی میادش؟ وقتی ما بخوایم.
کی می خوایم؟ وقتی که یه تغییر و تحولایی اتفاق بیفته.
رئیس بیاد چکار می کنه؟ خرابی ها رو درست می کنه و راهای نرفته رو می بردمون. اقوام نابرتر رو هم برتر می کنه. همه یه دست می شیم. لیظهره علی الدین کلّه. زنده کننده و نوسازه آقا.
اما سوال اینجاس:
آیا وقتی آقا بیاد چیزی هست که لازم نباشه توش تغییر ایجاد بشه؟
یعنی چیزی رو می تونیم اسم ببریم که آقا الان به اون نگاه کنه دل عزیزشون شاد بشه
و لبخند کوچیکی رو لبای قشنگشون بشینه
و با خودشون بگن:
«وقتی من بیام اینو دیگه نباید دست بزنم. خودش ردیفه. حله. رو به راه. آفرین. دمتون گرم.»
شما، خوانندۀ احتمالی این مطلب، چیزی سراغ دارید؟ چیزی رو که بدونیم سالمه، بی مشکل، آمادۀ صادرات به اون ور عصر ظهور؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شوخی با اونایی که رئیس ندارن تو زندگی شون. همون اقوام نابرتر:
هیچ وقت امیدتونو از دست ندین
کپک هیچ وقت فکر نمیکرد پنی سیلین بشه!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۸:۲۸
... نجفی

چگونه ممکن است کوچک بتواند بزرگ را حبس کند؟

دست کوچک یک طفل نمی تواند تمام گل های بوستان را در خود قایم کند.

لیوان کی می تواند یک دریا را در خودش جای دهد و بلا تشبیه «مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟»

پس چرا زمان تنگدل ما امام زمانمان را و عصر تاریک ما ولی عصرمان را پنهان کرده؟

می دانم که زمان و عصر هم، عاشق صاحب و ولی مایند، اما مگر زبان آدمی زاد حالی شان نمی شود و از قواعد امانت و قوانین عاریه بی خبرند که «دلداده به عاریت نشاید»؟

از ما چه می خواهی عوض بدهیم، ماه عاریت گرفته و آفتاب به امانت برده مان را پس دهی روزگار؟


یک جام ز صد هزار جان به          برخیز و قماش ما گرو نه
ما از خود خویش توبه کردیم      ما هیچ نمی‌رویم از این ده
برخیز و به زه کن آن کمان را     ماییم کمان و باده چون زه
بگریز ز غم به سوی شه رو          وز خانه عاریت برون جه


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۸:۲۲
... نجفی