تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

این همه «خالی» برای تو!

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ب.ظ

از «صحن خانه تا به لب بام» از آن من     
از «بام خانه تا به ثریا» از آن تو




می گویند بچه های این دوره زمانه با بچه های دوره زمانۀ قبل متفاوت اند. خب معلوم است که بچه های هر زمان با زمان دیگر تفاوت دارند. اما فرقی در کار است و آن این که بچه های این دوره زمانه، با نسل قبلی شان خیلی تفاوت دارند. بر عکس ادوار گذشته؛ که معمولا فاصله بین بچه های هر دوره با دورۀ قبل، نامحسوس بود. یکی از عوامل اصلی محسوس بودن تفاوت نسل های این زمانه با نسل قبلشان، اختراع زیاد وسایل جدید ارتباطی و نزدیکی های فهم جهانی و ایجاد مشترکات فراوان برای همه در مدت زمان کوتاه، است.
ما دهه شصتی ها، تا دورۀ دبیرستان لال و کر و کور و زبان بسته و حرف گوش کن و خرفت و هیچ ندان بودیم! و مثلا معنای کلمۀ دوز و کلک و فریب را نمی دانستیم، چه برسد به اینکه در عمل آنها را به اجرا بگذاریم(حالا نه به این غلیظی). اما بچه های این زمانه، بسیار زبان باز هستند و نیرنگ باز و خیلی چیزهای دیگر باز.

یک هزار تومنی می دهم علی، می گویم برو دو تا بستنی بخر. برای خودت و فاطمه. بعد لابد تو از مال خودت به مامان و فاطمه هم از مال خودش به من می دهد دیگر؟ فاطمه، که فکر نکنم در تمام دنیا کسی به اندازۀ وی عشق بستنی باشد، بلافاصله می گوید: من بستنی نمی خوام!
اگر مرغ زائو می دیدم این اندازه تعجب نمی کردم که این حرف وی مرا گرفت! اما بالاخره صلاح مال خویش دختران دانند! و من ساده توطئۀ تغییر انتخاب را نمی دانم الآن. می گوید برای من ویفر بخر علی. علی که احتمالا شغل آینده اش مغازه داری است! قیمت ها را به صورت آنلاین می داند. می گوید: ویفر هفتصد تومنه، دویست تومن پول کمه. می جوید و بالاخره، یک سکۀ دویست تومنی پیدا می کند. به میمنت و خجستگی، هم پسر به بستنی می رسد، هم دختر به خواسته اش. مادر هم سهمش را نمی خورد و به علی می دهد و در این میان من که هوس! کرده بودم در این گرمای طاقت فرسای بالای پنجاه! یک گاز! بستنی بخورم می مانم و آش یا همان بستنی نخورده و دهانی سوخته! بخشکی شانس!

استاد می فرمود: «نقل و نباتی و آجیلی و پسته ای نباشید. (بستنی هم شامل همین می شود.) اگر هوس کردید، جلوی هوس تان را بگیرید. ترک لذت در زمان حضور امام، برای سیر الهی(که البته من اهلش نبوده، نیستم و احتمالا هم نخواهم بود!) لازم است، چه رسد به عصر غیبت که حتی به نیت اصل غیبت، ترک لذت کنی؛ که صُم یا کرام؛ می ارزد و بل ذلک واجب. حالا قضیۀ سیر و سلوک بماند. اما اگر (مثل زنهای حامله که میل خوردن مثلا ترشی می کنند،) آمپر هوس بالا رفت، سعی کنید جایگزینی پیدا کنید که لذت در کامتان ننشیند. نهایتا اگر نفستان خیلی زور اورد، استخاره کنید که بخورید یا نه. بالاخره جلوی بخشی از ضرر را از هر راهی بگیری، کلی منفعت است!» اضافات داخل پرانتزها از من بود.

برای اینکه حرفم زمین نخورد! مثل کودکها می گویم: «فاطمه جون بابا!(گاهی «فافای بابا» می گویم و کلمه خوشآمد موبایلم هم همین است. بعضی دوستان مخالفت کردند ترک کردم بگویم. پدرم که خیلی خوشش می آمد از فافای بابا گفتنم!) با من نصف نمی کنی؟» هوس را بروم. خب گردنت بشکند، نخور خب. جانت که بالا نمی آید.

به سرعت می آید و روی پایم می نشیند و با حدت و حرارت شروع به داستان سرایی می کند که این ویفر فلان طور است و بهمان طور. این جور باید بازش کنی و آن جور بخوری. چون نمی تواند بازش کند خودم باز می کنم و از این ویفرهای 15 سانتیمتری است. کمی برانداز می کند و مامان هم بدون اینکه حرفی بزند حرص می خورد که مراسم ویفرچرخانی، خانه را کثیف می کند:( از من که نمی ترسد مامان! ولی از ترس اینکه بچه داد و هوار راه نیندازد حرفی نمی زند. عصر بچه سالاری. بالاخره فاطمه که می خواست نصف ویفر را به من بدهد، با کلی معطلی و سر مرا شیره مالیدن، به اندازه ی یک سانت از یک طرف ویفر را به وضع فجیعی می شکند. بعد پا می شود می گوید بیا بابا. این برای تو. اینم برای من. «این» متعلق به من را با کلی انرژی گفت جوری که انگار تمام دنیا را به من بخشیده، ولی «این» سهم خودش را به صدای آرام. مرا می گویی مات و مبهوت این حکایت و هاج و واج رو دست خورن خودم از این فسقلی ام. همین حالا هم قهقهۀ! عیال از راهی دور! به گوش می شود که دارد سرشکستگی مرا می بیند. من هم چاره ای ندارم و به همراه خنده او –بر بلاهت خودم و نیرنگ این دختر- می خندم.

واقعا ویفر را دو نیم کرد. تا اینجایش خب درست. اما نیمِ معادل هیچ را به من داد. نیم معادل همه مال خودش. تازه منت هم گذاشت و نیم مرا با ضمیمۀ صدای بلند، طوری گفت که انگار همه اش را به من داده، نیم مال خودش را با پیوست صدای آرام و مظلومانه-بخوانید مکارانه- برای خودش برد. انگار هیچ نبرده است.

از این ضمیمه بازی حرفه ای دختر، خاطرم می رود سمت یک شعر مرحوم شهید! وحشی بافقی. در تقسیم ارثیۀ بابا، بین خودش و برادرش. به عیال می گویم بگذار برایت شعری بخوانم. فقط یک بیتش( بیت آخر) را حفظم و در میان خنده، برای خانم جان، آن را می خوانم و باز می خندیم. اصل شعر به نقل از گنجور:


«زیباتر» آنچه مانده ز بابا از آن تو                    «بد» ای برادر از من و «اعلا» از آن تو
این «تاس خالی» از من و آن «کوزه‌ای که بود           پارینه پر ز شهد مصفا» از آن تو
«یابوی ریسمان گسل میخ کن» ز من                      «مهمیز کله تیز مطلا» از آن تو

آن «دیگ لب شکستۀ صابون پزی» ز من           آن «چمچۀ هریسه و حلوا» از آن تو
این «غوچ شاخ کج که زند شاخ»، از آن من     «غوغای جنگ غوچ و تماشا» از آن تو
این «استر چموش لگد زن» از آن من                      آن «گربۀ مصاحب بابا» از آن تو

                        از «صحن خانه تا به لب بام» از آن من     
                              از «بام خانه تا به ثریا» از آن تو



«وحشی» چقدر با انصاف و مهربان و اهلی است. همۀ «هیچ» ها را با پیوست های بزرگ و ضمیمه های دهان پر کن و گوش نواز و فریبنده، به برادر می دهد..... و خیلی خاضعانه و خاکی و بی طمطراق «همه» ی ناقابل باقی مانده را برای خودش بر می دارد. بار دیگر بخوانید ببینید چقدر مکرش حرفه ای است.

انصافت را شکر فاطمه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن: در ادبیات دینی ما هم از این نمونه ها هست. یک جور طنز دینی می شود برای خودش. هم نوع مثبتش هست، در کلام خدا و امامان و بزرگان. هم نوع غالبا منفی اش، در سیرۀ ما مدعیان مسلمانی.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۷
... نجفی

نظرات  (۱)

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۰ کوثر متقی
اون نی نی بامزه نیز به ماجرا مرتبط می باشد آیااا 
 به گمانم اصل داستان حول محور ایشون بود نه؟
+تقوای شکم سخت به دست می اید راحت هم از دست می رود:دی

پاسخ:
فاطمه س نی نیه. دخترم.
یه کم مرتبط بود
اصل داستان حول حاشیه های پر زورتر از غیر حواشیه
یه بحث روانشناسی!
تقوای شکم
جالب بود .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">