گر بماندیم، باز بردوزیم جامه ای کز «فراق» چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر ای بسا «آرزو» که خاک شده
:(((
گر بماندیم، باز بردوزیم جامه ای کز «فراق» چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر ای بسا «آرزو» که خاک شده
:(((
هر چند می پرم به پر و بال بی خودی
از «عالم خیال تو» بیرون نمی روم :((
مینماید که مگر دوش به خوابت دیدم که من امروز ندارم به جهان گنجایی!
ساربانا بمخوابان شتر، این منزل نیست همرهان پیش شدستند که را میپایی؟
پ.ن:
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است!زمان به تندی می گذره !
و کارا به کندی پیش میره !
و این اصلاً عادلانه نیست :|
از: اینجا
سقف مسجد شیخ لطف الله اصفهان
یکم- به قول سعدی «ندانم کجا دیده ام در کتاب»، یا شاید در روزنامه، که یک خبرنگار خارجی وقتی در دوران جنگ به ایران آمده بود؛ گفته بود: «من تا به حال جنگی به این عجیبی و پر از شگفتی ندیده ام. سربازان ایرانی بی نظیرند. اول خودشان را می کشند، سپس به جنگ دیگران می روند»(نقل ذهنی)؛
منظور وی تهجد و اخلاص و شب زنده داری و مناجات محوری و ایثار رزمندگان ما بود. البته نه اینکه همه این طور بوده باشند، طبیعی است که کاستی هایی هم وجود داشته و بی اخلاصی هایی و خودخواهی هایی و راحت طلبی هایی وووو
چنانکه در جنگ های انبیای الهی و امامان با دشمنان خدا هم این گونه بوده که در جبهۀ حق، سربازانی بوده اند که یا از ابتدا ایمان نداشته و به هر دلیل، وارد گود مبارزه می شده یا در میانۀ راه ایمانشان متزلزل می شده است. در جنگ ما هم این چیزها وجود داشته باشد ولی از حیثیت تقدسی که دارد، نباید این امور برجسته شود و فقط برخی افراد از جمله سران نظامی از جهت رفع آسیب های مشابه باید این موارد را بکاوند.
خلاصه جنگ ما یک اکسیر عجیب بود. دسته ای از خارجی ها و سران کفر بهتر از ما ایرانیان، حرف جنگ را فهمیدند و این که این کیمیای عجیب، چگونه مس وجود افراد را نقره و طلا می کند. شاید و بلکه حتما، هیچ کشوری در دنیای معاصر، چنین نمونۀ تجربه شده ای را ندارد و البته صد حیف که ما بهره برداری کافی از این امر نمی کنیم. اگر چه همین فرهنگ ایثار و جهاد و جانبازی و شهادت که رگۀ نه چندان پر رنگی در ادبیات و فرهنگ و شعر و سینما و رسانه و معماری و... ما دارد، هم در جای خودش ظرفیتی بس بزرگ و نعمتی بس سترگ است.
دویم- از ابتدای تاریخ تا زمان ظهور امام عصر(عج) همواره انسان هایی از خودی ها بوده اند که کارشان نق زدن بوده و هست. اینها نه تنها سنگی از راه بر نمی دارند که سنگ راه می شوند. در بحث جبهه و جنگ نیز همین طور است. چه جبهه و جنگ دهۀ شصت و چه الانِ سوریه و عراق و لبنان.
البته نقد منصفانه و فایده مند که از روی تخصص و خرد صادر شده و تالی فاسد نداشته باشد، با نق زدن فرق دارد ولی اغلب کسانی که خود را نقاد می بینند هم در حقیقت مهر نق نقو بر پیشانی شان می خورد و بس، اگر چه پس از مرگ این مهر را ببینند.
در میان روحانیت هم همین الان بعضی هستند و قبلا هم بوده اند. در روحانیت لبنان و عراق هم هست.
چند وقت پیش یکی از دوستان مجازی که طلبه است، در واتس آپ می گفت آیت الله فلانی گفته خمینی! چه طور می خواهد جواب خون هایی که به دستور وی ریخته شده را بدهد؟
برای وی نوشتم: این آقا که خدایش بیامرزد، واقعا مجتهد بوده؟ اصلا معنای اجتهاد و تصویب و تخطئه را می داند؟ و اینکه ما مکلف به وظیفه ایم و لو بلغت النتیجة ما بلغت؟ اگر آن خدابیامرز در زمان امام علی بود، چنان که ابن عباس گفت، وی هم می گفت ای علی! تو جواب خون این طوایف مسلمین را چطور می دهی؟
گفت قیاست مع الفارق است.
من: قیاس مع الفارق نیست. درست که حضرت امام علی معصوم است و امام خمینی معصوم نیست.
ولی امام علی نیز بر اساس ظواهر رفتار می کرد و مجتهدین واقعی، یه ویژه معتقدان به ولایت فقیه، خود را عینا در جایگاه امام می بینند و تالی تلو وی، نه در مقامات باطنی که در وظایف اجتماعی؛
و چون موضوع واحد بود محمول هم یکسان است.
به جای ترویج این افکار و نقل قول از فقهای بی بصیرت(نمی گویم معاند) برو این دورۀ درخشان تاریخ بشر، و نه تنها تاریخ اسلام و ایران، را به مسخره نگیر و اگر مادح خورشید نیستی و گره گشا؛ دست کم ابر سیاه و سنگ راه نباش، و حقیقت را نمی بینی ره افسانه مزن.
اگر هنوز با نظام طاغوتی پهلوی انیس و حلیف بودیم و امام خمینی هم مثل تفکر آقای شما همین طور کنار می آمد، خوب بود؟
جوابم مثل اینکه تند بود دیگر رفت که رفت!
سیوم- و إن ربک لبالمرصاد؛ امروز سالروز عملیات مرصاد است. اگر چه به برکت بصیرت امثال محسن رضایی که اگر ایمانش قوی تر بود چنان نمی کرد که کرد، اواخر جنگ وقایع ناگواری رخ داد و داستان آیت الله منتظری و نفوذی های بیتش هم مزید بر ناگواری ها، ولی عملیات مرصاد حسن ختامی بر آن دورۀ درخشان جنگی شد.
عملیات مرصاد- ویکی پدیا
به رغم روحانیت ستیزی مستمری که در دو قرن اخیر جریان داشته و دارد، ولی علمای راستین شیعه از افتخارات تمام طول تاریخ تشیع و همۀ شیعیان به شمار می روند و به شهر و کشور خاصی محدود نمی شوند. یکی از تیره های روحانیون که معمولا مورد کم اعتنایی واقع می شوند، علمای لر هستند. در میان این تیره، بعضا علمای بروجرد کمی معروف تر هستند ولی در مجموع علمایی مظلوم به شمار می روند. منطقۀ دلفان لرستان سابقه ای کهن در تشیع دارد و خاندان کاظمی موموندی از مشهورترین خاندان های این منطقه اند.
امروز که 1395/5/5 است دقیقا برابر بیستمین سال شمسی ارتحال علامۀ کبیر مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا کاظمی(متوفای 5-5-1375 ش) است. وی با اینکه از علمای کرمانشاه شمرده می شد، ولی از همان خاندان کاظمی دلفان است. مدفن وی در کرمانشاه است و من یک دهۀ محرم در مسجد ایشان منبر رفته ام و با اینکه شامۀ استشمام معنویت ام زیر صفر است، ولی عطر خوش آرام بخش مسجد ایشان هر گاه که به یاد آن مسجد می افتم، روح نوازی می کند نامرد!
این فقیه مجاهد و انقلابی از نمایندگان خبرگان کرمانشاه بود. برادرشان مرحوم شیخ فرج الله کاظمی نیز از فقهای بزرگ و مجاهدان کبیر بود. فرزند مرحوم شیخ فرج الله هم شیخ علی کاظمی بود که سال قبل در تهران درگذشت. از این خاندان علمای دیگری هم برخاسته اند که مجال ذکرشان نیست. رحمة الله علیهم و علی الشیعة الابرار من الاحیاء و من ارتحل الی دار القرار. در ادامۀ مطلب به نقل از وبلاگ علمای کرمانشاه، شرح حال مختصری از ایشان آمده است.
سوره مبارکه حمد مشتمل جمیع معارف الهیه است.
در بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین معارف غیرقابل تحمل برای ما است که اگر کسی به حقیقت در الحمدلله غور کند می یابد که در عالم وجود جز خدای تعالی چیزی و کسی نیست که اگر بود حمد مختص بذات اُلوهی نبود.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، که قلم باید بشکند اگر گمان شود ورای اوست.
پس ای عزیزم! کتب عرفا را بخوان به قصد فهمیدن یا ذوق کردن همین کلمۀ شریفه.
امام خمینی(س)
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب.
شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب می دیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم، کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!
استاد فرمود: تشنۀ آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) شو تا خواب امام زمان ببینی.
بر ثانیه ی ظهور مهدی صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
منبع: این جا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هر چند که همسایۀ آن چشمۀ نوریم سایه
وزیر ارشاد و پیشنهاد راهگشا:
باید آهنگسازها را به حوزه علمیه بفرستیم
✒ دارم به روزهای زیبایی فکر میکنم که همه مون تو سالن های کنسرت نشستیم و در حالیکه نورهای آبی و سبز لیزری تو هوا میچرخه، مجری پشت بلندگو می گه : حالا این شما و این ملا فرهاد فخرالدینی! همه مون کف مرتب می زنیم .
ملا فخرالدین میاد پشت تریبون ومیگه: «رب الشرح الصدری و یسرلی امری واحلل عقده من جهازی لاسیما بیانو و تار»
بعد ادامه میده: مومنین و مومنات عزیز بنده ملافرهاد فخرالدینی مجتهد متجزی، دیشب بین تعقیبات نماز آهنگی ساختم که الان به همراه مابقی هم حجرهای های «حوزه علمیه هنر و اجتهاد» براتون اجرا می کنم فقط خواهش شئونات ما علما رو رعایت کنید و فقط با دو انگشت دست بزنید. حالا همنوایان رو معرفی می کنم:
ملا کیهان کلهر( یکی فریاد میزنه : تکبیر! ملت: الله اکبر. الله اکبر) ملا سالار عقیلی( عقیلی وارد میشه یکی داد می زنه: صل علی محمد بوی ممرضا اومد) ملت یاد محمدرضا شجریان می افتن و صلوات محمدی پسند میفرستن و هر بار یکی میگه :« بلن تر برفست).
اخوان آیات عظام کامکارها( کامکارها وارد میشن) دوباره صلوات .
موسیقی شرعی با صدا و ساز آواز آهنگسازها وموزیسینهایی که به پیشنهاد علی جنتی وزیر ارشاد رفتن حوزه و مجتهد شدن و احکام رو استنباط کردن اجرا میشه.
بوی گلاب و عطر تی رز فضا را گرفته و تسبیح شاه مقصود که از شدت تاثیرات روحانی موسیقی شرعی تو دستها میچرخه فضای معنوی زیبایی ایجاد کرده.
موسیقی که تموم میشه ملت دست همو میگیرن و بعد انگشتو میذارن رو لباشون و پیشونیاشون و میگن : تقبل الله!
بعد از مراسم هم مجری از حضار بخصوص عزیزان نیروی انتظامی میخواد که سوالات شرعیشون رو بعد از مراسم از ملا کلهر و ملا فرهاد بپرسن و تاکید میکنه :
«اون عزیزانی که پرسیدن کفاره گوش دادن ترانههای تتلو چقدره بدونن فتوای علمای موسیقی منجمله ملا محمد رضای شجریان اینه که کفاره گوش دادن به آهنگ تتلو به اندازه قیمت سه تا تنبکه»
در پایان مراسم با دعای وحدت به پایان میرسه و مجری ابراز امیدواری میکنه اون خواهرانی که به دلیل عذر شرعی نتونستن حضور پیدا کنن هم بزودی امکان حضور در مراسم رو پیدا کنن و مجددا تشکر میکنه از وزیر ارشاد که با پیشنهاد راهگشای خود ابواب فقه و اجتهاد را بر هنر گشودن و آرزو میکنه انشالله مابقی هنرمندان بالاخص در هنر حرکات موزون از همین روش و با استنباط احکام به درجه اجتهاد و استنباط برسن و مثل موسیقیدانان عاقبت به خیر شن.
عارضم که در اخبار اومده بود آقای علی جنتی همچنین پیشنهاد کردن علما هم دستگاه های موسیقی یاد بگیرن که این یکی رو تستسترون نمیکنم طنزشو بنویسم.
منبع: اینجا
إذا مــا ضاقــک الغــمّ فضع فی الرأس أقداحا
فإنّ الهـــمّ إن طاحـت بـــــه مشمولــــة طاحا
طرف توی یه مانور از هواپیما با چتر میپره پایین چترش باز
نمیشه ،
میگه : خب خدا رو شکر که این فقط یه مانوره
!!!
یارو میره ته استخر تا میاد بالا می گه : کاشی کاره عجب نفسی داشته !!!
خیّام در شعر گفته است که کسی به سِرِّ عشق نرسد و آن کس که رسید سرگردان شد.
شیخ ابراهیم بر سخن خیّام اشکال آورد که چون رسید سرگردان چون باشد و گر نرسید سرگردانی چون باشد؟
گفتم: آری، صفت حال خود می کند هر گوینده. او سرگردان بود، باری بر فلک می نهد تهمت را، باری بر روزگار، باری بر بخت، باری به حضرت حق، باری نفی می کند و انکار می کند، باری اثبات می کند، باری «اگر» می گوید.
سخنانی درهم و بی اندازه و تاریک می گوید.
مؤمن سرگردان نیست. مؤمن آن است که حضرت نقاب برانداخته است، پرده برگرفته است. مقصود خود بدید؛ بندگی می کند، عیان در عیان؛ لذّتی از عین او در می یابد.
از مشرق تا به مغرب ملحد لا گیرد و با من می گوید، در من هیچ ظنّی در نیاید. زیرا معین میبینم و می خورم و می چشم.
چه ظنّم باشد؟
الّا می گویم. شما می گویید چنانکه خواهید.
بلکه خندهام گیرد.
چنانکه یکی امروز بیاید چاشتگاه پیش تو، عصا گرفته به دستی، به دستی دیوار گرفته؛ پای لرزان لرزان می نهد و آه آه می کند و نوحه می کند که نگویی که چه واقعه است و چه خذلان است که امروز آفتاب برنیامد!؟
و دیگری هم درآید که آری من هم درین مشکل ماندهام که چرا روز نمی شود!
تو میبینی که چاشتگاه فراخ است، اگر صدهزار بگویند، ترا تسخر و خنده زیادت شود.
اکنون آنکه مؤمن است محروم نیست.
اکنون تا مؤمن کیست؟
مقالات شمس
تصویر از بنیاد امیرکبیر، بخش قاجار.
من معمولا مطالبی را که اینجا می نویسم، بداهتا می نویسم و قبلا درباره اش فکر نمی کنم و دنبال مستند کردن نمی روم الا ندرتا؛ و این البته چندان خوب نیست. امروز قبل از ظهر با موبایل به وبم سر زدم و با اینکه می شود با تلفن همراه هم پست گذاشت ولی هم مزه نمی دهد هم سخت است! با خودم گفتم امروز بعد از ظهر چند تا مطلب بنویسم. لذا مقداری از چند ساعتی را که بیرون بودم، پیرامون این که چه بنویسم فکرم مشغول بود و یکی از مطالبی که در ذهنم بود بنویسم پیرامون روز مبارک هفدهم شوال المکرم بود. ولی وقتی شروع به نوشتن کردم فراموشم شد.
خلاصه الان خواستم فقط اشاره ای به این روز کنم. امروز که جمعه بود برای ما عید است. گر چه عیدی ندبه لون و غمبار. برای من بعد از ظهرش خوب نبود و غم مضاعف.
یک:
یکی از مناسبت های هفده شوال که مصادف با عید جمعه شده بود قضیۀ جنگ احزاب(خندق) است و مبارزۀ اسد الله الغالب حضرت امام علی بن ابی طالب (ع) با عمرو بن عبدود است. در این واقعه، منافقین رسوا شدند که از مبارزه هراسیدند. از سوی دیگر ضربۀ مبارک مولی علی علیه السلام را رسول دو سرا، برتر از عبادت انس و جن تا قیام قیامت دانست. لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی؛ و این فضیلتی است که فقط برای امام ما شیعیان است. من ابوبکر و من کان عمر؟
مولوی بلخی در آن شعر مشهورش که از این ماجرا یاد می کند در ابتدا بر اخلاص تکیه می کند که «از علی آموز اخلاص عمل» و حضرت را «افتخار هر نبی و هر ولی» خوانده و خواندن شعر مولوی ذات وی را به ما نشان می دهد و توریۀ در کلامش را. رحمة الله علیه.
دو:
قضیۀ دیگر امروز، واقعۀ رد الشمس است. در کتب کلامی و مناقب، این واقعه به تفصیل ذکر شده است و کوردلانی همواره در پی اشکال کردن به این دست وقایع بوده اند ولی یتم الله نوره و لو کره الابلهون. مرحوم علامه سید حمیری، شاعر بزرگ قرن دوم که بنده دیوانش را تصحیح کرده ام هم در چند جا از اشعارش به این منقبت اشاره دارد و در شعر ذیل می فرماید:
علیّ علیه ردت الشمس مرة *** بطیبة یوم الوحی بعد مغیب
و ردت له أخری ببابل بعد ما *** عفت و تدلت عینها لغروب
که اشاره به تعدد وقوع رد الشمس دارد. خوش به حال این شاعرانی که نعمت سرودن شعر را در این مسیرها به کار برده اند.
حقا باید هفده شوال را مثل اعیاد جشن می گرفتیم ولی فغان از غفلت و تنبلی و چیزهای دیگر. دست کم در زمان ظهور امام عصر علیه السلام یک خوبی اش اینکه در طول سال بیش از دویست و پنجاه تا عید روزانه داریم و خب به یک معنا کل عصر ظهور، عید است، تازه نه هر روز یکی که هر روز چند تا، و عنکبوتان مگس قدید کنند!...
سه:
نکتۀ اخر اینکه حرم مطهر علوی در حال بازسازی است و از جمله گنبد مطهر و دلربای حضرت. یکی از دوستانم که نویسنده ای پرکار و تواناست نیز چند سال است آنجا توفیق همکاری دارد و سعادت تنفس در آن فضای ملکوتی و الهی نصیبش شده، امروز که با وی حرف می زدم می گفت از 72 ردیف خشت طلای گنبد، امروز کار ردیف 25 تمام شد و چون ردیف های پایین طولانی تر است، تقریبا امروز از نصف کار گذشتیم. گفتم کی افتتاح می شود گنبد جدید؟ گفت قرار بود تا عید غدیر امسال. ولی چون کار دقت زیادی لازم دارد بعد از اربعین امسال(سال 95)، کار تمام می شود. می گفت الان از بس گرم است کار را شبها ساعت 9 شروع کرده تا 4 صبح ادامه می دهیم. عکس هایی هم فرستاد که یکی اش را در ادامه مطلب می گذارم. با دیدن عکس ها بیش از هر وقت دیگر دوست داشتم گچ بودم.(خواستم بگویم از طرف من هم سلامی از کنار گنبد به حضرت بده. یاد دوستان و همسایگان افتادم. گفتم از طرف من و دوستان.)
کسی که می خواهد اهل معرفت شود، باید:
معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند،
و فرش هر مجلسی نباشد،
و کار شبانه روزی او در مجالس بیهوده صرف نشود،
و از معاشرت های بی فایده و بی مغز تا می تواند اجتناب نماید،
و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود.
هم چنین لازم است:
در خوردن؛ حتی حلال، میانه رو باشد، و افراط نکند و شکمو و پرخور نباشد؛
بلکه تا گرسنه نشده سر سفره حاضر نشود
و تا اشتها دارد دست از غذا خوردن بردارد
و از لحاظ خواب و سخن گفتن نیز باید حد اعتدال را مراعات نماید.
علامه طباطبایی(رضوان الله علیه)
علامه جون نه که ناممکن باشه، ولی خب سخته، اما ممنون.
1- کوثرانه
یا انیس من لا انیس له
دربارۀ الهام قبلا چیزهایی نوشتیم. سخن اصلی این بود که الهام را کجا باید یافت؟ خوابگاهش کجاست؟ چگونه می توان او را به دست آورد؟
اینکه می گویند شاعران، الهام دارند تا چه حد صحیح است؟ اصلا چرا به ما الهام نمی شود. حالا رسیدن وحی به ما و محدَّث شدن ما، خب عیاری بالاتر از الهام دارند و عجالتا ناممکنشان بدانیم.
اما الهام دست یافتنی است.
و گفتیم که الهام زادۀ خداست و خواهر وحی.
در اینجا می افزاییم که الهام مادربزرگ «رؤیا» هم هست.
یکی از همسایه ها در ذیل همان پست برای الی، پرسیده بود که انس زیاد یعنی چه؟
ما هم در جواب نوشتیم که: اول حل شدن و بعدش تقدیس.
کسی که با چیزی خیلی مرتبط باشد و فضای مغز و دلش، به تسخیر آن در بیاید با آن انیس شده است. انس هم باعث می شود انسان در آن چیز، غرق و حل شود. طبیعتا به سبب کمال گرایی انسان، شیطان در اینجا ره زنی هایی می کند و باعث می شود وی آن مانوساتش را تقدیس کند.
کم کسی در دنیا هست که داشته ها و یافته هایش را تقدیس نکند. فقط کسانی که روحی بلند دارند و به کم قانع نمی شوند و از شکستن بت مانوسات، خجالت نمی کشند از این تقدیس نمایی به دورند تا جایی که به عالم قدس حقیقی وارد می شوند و همه ی غرب و شرق وجودشان خراسان و خور آستان و تابشکدۀ نور می شود. تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا.
انس با شعر به حدی که انسان تقریبا در هر قضیه ای شعری در ذهنش رخ نمایی و ابراز وجود کند، باعث ورود خیل خیال و توهمات در درون آدم می شود و این مانع یقین ورزی انسان و دیدن وقایع است.(استثنای اشعار حکمی و پیرامون فضایل اهل عصمت و مراثی ایشان را قبلا یاد کردیم که بحثش جداست)
این گونه کسی، نه می تواند الهام را به دست آورد و نه نوه اش رؤیا را صید کند.
اگر هم گاهی اوقات، در لحظاتی خاص، به وی فیوضاتی برسد موقت و ناماندنی است. چون حال است برایش، و «مقام» نیست.
مهم برای انسان این است که صاحب مقام و بلکه مقامات شود. صاحب حال بودن ارزش خاصی ندارد چون حال زائل شدنی است و مقام و ملکه، ماندنی. در هنگام دعا خواندن و در حرم های مطهر بودن و در شب های قدر و شب های جمعه و عصر عرفه و این دست اوقات، زیاد روی می دهد که انسان، متحول شود، توبه کند، آن هم به خیال خودش نصوح. تصمیماتی مثلا جدی بگیرد. رشته هایی بر گردنش بیفکند. ولی اینها تحول حالی است، نه تحول مقامی. لذا کمی که فاصله می افتد همان آش و همان کاسه ی سابق می شود و سبوی توبه شکسته؛ و رشته ها پنبه شده و تصمیمات پر.
الهام را به کسی می دهند که
اولا معصیت عملی و علمی را مرتکب نشود یا در صورت ارتکاب، زود توبه کند. آن هم توبه ی عملی.
ثانیا ثبات و استقامت داشته باشد که الذین قالوا ربنا الله، ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة...
معصیت های عقیدتی و علمی بدتر از معصیت های رفتاری و عملی است.
زیاد شعر خواندن از بسترهای احساسی بار آمدن و عقل گریز شدن و خیال پردازی و عدم برخورد خردمندانه با اتفاقات رنگارنگ زندگی است. اینها هم بسترساز دچار گشتن به معصیت های عقیدتی و علمی. چیزی که انسان خیلی وقت ها هم نمی داند و آنها را صواب می پندارد در حالی که معصیت و طغیان در برابر حقایق است.
این توضیح مختصری در باب سوال خانم متقی در باب چیستی انس زیاد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
2- سورانانه
شعری گذاشتیم از حافظ نازنین که برخی آن را در مورد حضرت ابوالفضل عباس دانسته بودند. یکی از همسایگان در ذیل آن مطلب، نقبی زده بود به دوران المپیادش. یک یا چند سال قبل. اینکه برای فرار از برخی دروس، درس یک استاد ادبیات می رفته و ایشان در تفسیر غزل شاه شمشاد قدان، آن را در وصف حضرت صاحب الزمان دانسته بود. و اینکه مطلع شعر، دارای الف است به تعداد زیاد. که بلندی این حرف با قد ربط دارد خب.
و ترم قبلش استاد ادبیاتشان گفته است که الف اسمی از اسمای الهی است...
خب این هم از جهتی درست است. هم الف در ادبیات ما به قد ارتباط داده شده که الف قد و الف قامت گفته و می گویند و هم الف می تواند از اسامی الهی باشد. چون تمامی حروف الفبا اسماء الله هستند و هر کدام تفسیر و تجلی خاصی دارد که مرحوم ابن عربی پرده از روی برخی برداشته و برخی قضایایش هم هنوز مورد بحث است و اصولا بر یک مبنا، هستی بر اساس حروف و اعداد شکل گرفته است ولی این مطالب نباید علنی شود. چون هم بنیان دلیل محوری و استدلال خواهی مسلمانان و شیعیان را لق می کند و هم علومی همگانی نیست و برای 99 درصد مردم، مضر است.
دیگر اینکه الف گاهی مظهر انتظار است. مثلا همین شعر معروف مرحوم شهریار که:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
خود ساختار چینش کلمات و استفاده از کلمات دارای حرف الف، مضمون مورد نظر شاعر را به شدت برجسته کرده است.
چند دقیقه قبل از انس گفتیم. الف با انس هم ارتباط دارد. انسان بر یک مبنا، از انس گرفته شده است نه نسیان. انسان باید با چیزهایی انس و الفت بگیرد که مقاماتی در وی ایجاد کند، نه حالاتی. و بیچاره کسی مثل من که نه اهل مقام هستم و نه حال. الان حدیثی به یادم آمد که لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماء. یعنی اگر شیطان ها در حول دل های بنی آدم نبودند آدمی زادگان به ملکوت آسمان می نگریستند. فک کنم مرحوم مولوی در باب این حدیث اشعاری دارد. مرحوم ملا احمد نراقی نیز در مثنوی طاقدیسش.
منظور از این شیاطین، می تواند کتابی باشد که می خوانیم. دوستی باشد که داریم. سایتی که می رویم. جایی که درس می خوانیم. شغلی هم هست. خیابانی که برای رفت و آمدمان انتخاب کرده ایم وووو .... لذا فرموده اند لینظر الانسان الی طعامه... انسان به خوراکش بنگرد. خوراک روح و خوراک جسم.
حدیث دیگری هم در خاطرم آمد که چون متن عربی اش دقیقا در خاطرم نیست مضمون فارسی اش را می نویسم. پیغمبر مکرم اسلام فرموده اند اگر شما اصحاب، این حال خوش و معنوی یی که در کنار من برایتان پدید می آید را نگه دارید، ملکوت آسمان ها را می بینید.
این دستور العملی است برای اینکه بدانیم حال ارزش خاصی ندارد. بلکه استمرار آن تا تبدیل به مقام شود مهم است. سپس رفتن به دنبال کسب مقامات بالاتر و کسب حقوق های نجومی و داشته هایی نامتعارف عرف عمومی مردم، که الناس عبید الدنیا.
خداوند انیس و مونس است و آلف و مألوف. چنانکه دوست دارد مومنان هم آلف و مالوف باشند. انس گیرنده و صادر کننده ی انس. المومن آلف مألوف، و لا خیر فیمن لا یالف و لا یولف. مومن، هم با بقیه انس می گیرد هم با او انس می گیرند و کسی که این گونه نباشد خیری در او نیست.
پراکنده و دری وری نوشتم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3- نایبانه
دوست عزیزم نایب نکات خواندنی یی در نظر ذیل پست برای الی گذاشته بود که دیدم حیف است آنجا بماند و اینجایش می گذارم:
«من شعر و شاعری را یک اصل نمیدانم. هرچند که حافظه شعری خودم بد نیست و ابیات زیادی از شاعران قدیم مثل حافظ، بیدل، سنایی، جامی، نظامی، انوری، مولوی و...و نیز ابیات قابل توجهی از شاعران جدید را حفظ هستم. اما هیچ وقت، برای حفظ کردن شعر وقت نگذاشته ام. حتی یک ساعت. دو سه سال پیش، در مسیر رفت و آمد های روزانه، داخل مترو یا اتوبوس، برای حفظ کردن دعای کمیل و دعای عهد و یستشیر و زیارات جامعه و عاشورا و... وقت گذاشتم و موفق هم بودم. ولی برای شعر هرگز.
خودم هم علاقه مند به سرودن شعر نیستم و تخصصش را هم ندارم. در عین حال گاهی حرف هایم را در قالب شعر می ریزم. بدون آنکه درگیرش شوم و یا وقتی برایش اختصاص دهم. به همین دلیل عموماً یا نیمه کاره رها می شوند و یا معدوم شان می کنم. راستش هیچ وقت هم هوس شعر گفتن نکرده ام.
مع الوصف، در باره شعر و ارزش آن و خوش ابزار بودنش و اینکه امکان بسیار مؤثری می تواند باشد در انتقال مضامین بلند معرفتی و مفاهیم زلال آسمانی، به باور رسیده ام . این را هم باور دارم که زبان شعر مثل زبان دعا، در بعضی شرایط خاص سیاسی و اجتماعی یک فرصت طلایی و استثنایی است و کاربرد خاص خودش را دارد و اصولاً رسالت شاعران متعهد، در چنین شرایطی گل می کند. چرا؟ چون شعر از پشتوانۀ ویژگی های لطیف و ظریف و تأثیر گذاری همچون تشبیه و کنایه و استعاره و امثال این ها برخوردار است و زمانی که لازم باشد مفهومی را به صورت دو وجهی یا چند منظوره و یا به قول گفتنی دوپهلو بیان کنیم، قالب های مختلف شعر، امکان و قابلیت بسیار خوبی برای این منظور خواهند داشت.»
من وقتی می بینم برگ گلی روی زمین افتاده و مردم، بی توجه، روی آن پا می گذارند دلم می گیرد.
وقتی می بینم بچه گربه ای می لنگد و احتمالا کسی او را زده، آن روزم خراب می شود بالکل.
وقتی چشمم به دختر سیزده ساله ای می افتد که مثل عروسک خودش را رنگ آمیزی کرده، تا خوراک چشم مردان و پسران هرزه باشد، از ناراحتی اینکه چرا آدم نباید ارزش خودش را بداند، داغان می شوم.
زمانی که می بینم یک پسر ابرویش را برداشته، مثل دخترها راه می رود، تا دو روز از ناراحتی دستم برای هیچ کاری نمیرود.
وقتی مشاهده می کنم در یک وبلاگ دو نفر سر یک موضوع آبکی به فحش و فحش کاری و گیس و گیس کشی پرداخته اند، در درون خودم ویران می شوم.
در صف نانوایی می بینم دختر شش-هفت سالۀ همسایه مان که پدرش چند وقت قبل مرده، می آید نان بگیرد و غم از چهره ی این طفل معصوم می بارد(و بر اساس قواعد غلطی که ما متدینان و غیر متدینان ایرانی بافته ایم، مادرش تقریبا تا نیم قرن دیگر، یعنی تا لب قبر، از ازدواج محروم است)، دوست دارم رعد و برقی بیاید و پودرم کند.
آخر شب که می بینم یک نفر تا کمر در آشغال دانی بزرگ سر کوچه خم شده و دنبال یافتن چیزی است و کاری نمی توانم برای امثال او بکنم، به مردن راضی ام اما نمی آید اجل.
وقتی به حجم اوقاتی که جوانان فامیل و غیر فامیل الکی از دست می دهند، بدون هیچ دستاورد شخصی و اجتماعی، می رود که سکته ی کامل را بزنم. ناقصش پیش کش!
وقتی می آیم خانه و می بینم پسرم با دخترم دعوایش شده و خانم هم کاری نتوانسته بکند، و دختر با چشمان اشکی خوابش برده، تا صبح خوابم نمی برد.
وقتی می شنوم دختر عمو سر یک موضوع بسیار کشکی، طلاق گرفته، تا یک هفته گیج می زنم از وضع بنیان های پولادین خانواده های امروزی.
وقتی...
بعد بیایم و از کشمیر بنویسم دوست من؟(که خصوصی می نویسی: کشمیری هم هست)
نه.
نمی توانم.
عاجزم از نوشتن دربارۀ کشمیر.
کش میری که با کشتن و کشیدن و میراندان هم قرینه است نامش...
حرف از کشمیر نزدن، برای بی اطلاعی یا بی اهمیتی ام نیست.
کشمیر همیشه پیروز است.
ولی از غمش باید کسی بنویسد که می تواند.
من از تحریر این غم ناتوانم...
از سمت صحنه که به طرف نهاوند می آیی، غیر از جادۀ اصلی یک جادۀ متروکه هست که بعضی جاهایش از ترس سقوط، جاده یونگاس بولیوی یا دست کم معلم کلایه خودمان را یادآوری می کند!
دیروز ساعت یازده و نیم ظهر، نهاوند بودیم. کمی مانده به شهر، دیدم کنار جاده چهار-پنج تا جوان پرچم هایی در دست دارند و در کنار جاده راه می روند. چند ده متر جلوتر چند نفر دیگر... همین طور حلقه به حلقه و زنجیر وار، چندین گروه بودند. مجموعا شاید در حد سی نفر می شدند.
پسرهایی بین دوازده سیزده سال تا حدود سی سال. از عراق می آمدند. عازم حرم بهشتی سلطان سریر ارتضا حضرت علی بن موسی الرضا. علیه و علی اخته و آبائه و ابنائه السلام و الثنا.
هوا در حدود 35 تا 40 درجه گرم بود. بعد از ظهر گرمتر هم می شد. بعضی هایشان هم روی این آسفالت داغ کفششان را در آورده بودند و پاپتی و عاشقانه تر راه می رفتند. فاخلع نعلیک، انک الی الواد المقدس الطوس.
احتمالا فردا ملایرند. آخر هفته هم اراک. هفتۀ بعد هم قم و تهران. دهۀ سوم ذی القعده، دهۀ رضا و نور و صفا، در مشهد خواهند بود.
چقدر هوس پیاده روی در دلم زنده شد. پیاده روی اربعین کربلا. پیاده روی از نجف و کربلا به کاظمین. پیاده روی مشهد. پیاده روی به سمت حرم امام راحل. پیاده روی برای لب مرز خسروی برای روز عرفه... چه بازی عاشقانه ای است تنوع و ازدیاد این پیاده روی ها.... خدایا همه جوره اش را روزی همه مان کن.