مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کلامی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کلامی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند
همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد
گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد
سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر
که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد
جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان
همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد
دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا
اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد
هله چون دوست بدستی همه جا جای نشستی
خنک آن بیخبری کو خبر از جای تو دارد
اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد
خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون
که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد
چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند
ای آفتاب، سایه ز ما بر مدار هم
چون آب روی لاله وگل، فیض حسن توست
ای ابر لطف، بر من خاکی ببار هم!
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
اللهم فک کل اسیر
۱۳ فروردین۱۳۹۷/نیمه رجب۱۴۳۹
دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان
تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی
بصیرت را بصیرت تو حقیقت را حقیقت تو
تو نور نور اسراری تو روح روح را جانی
اگر امداد لطف تو نباشد در جهان تابان
درافتد سقف این گردون بیارد رو به ویرانی
نوبهار آمد و جهان بشکفت
زان تو را چه؟ چو نوبهار تو نیست!!!
السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست!
دلى که با سر زلفین او قرارى داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید!
شبی مبارک و میمون است و حاجت ها بر آورده؛ اگر چه شاید به اقتضای تقارب جوهره قضیه "مَا مِنْ عِیدٍ لِلْمُسْلِمِینَ أَضْحًى وَ لَا فِطْرٍ إِلَّا وَ هُوَ یُجَدَّدُ فِیهِ لآِلِ مُحَمَّدٍ حُزْنٌ قِیلَ وَ لِمَ ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّهُمْ یَرَوْنَ حَقَّهُمْ فِی یَدِ غَیْرِهِمْ" و نیز این که مولا علی ع از حکومت غاصبانه به اصطلاح خلیفه اول تعبیر به "کدورت کورانه" فرمود که صبر بر آن یهْرَمُ فیهَا الْکَبیرُ، وَ یشیبُ فیهَا الصَّغیرُ و ویژگی خشونت آمیز حکومت دومی که صبری نیاز بود بر "طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ" اش، گریه دارد این خوشی ها در حقیقت.
در هر حال امشب چند تا محفل خیابانی و بیابانی در پاسداشت این شب نورانی دیدم و به ظاهر کیفم کوک شد.
ان شاء الله زودتر دیوار رخنه دار غیبت تخریب شود و مزه برگزاری واقعی مراسم جشن هلاکت دشمنان خدا را بچشیم.
همینا دیگه.
تا بعد
🔸باید عاشق شوی!
🔹شبی بعد از نماز عشاء که از مسجد تا منزل همراه آیة الله العظمی بهجت می رفتیم عرض کردم: سریع ترین راه به سوی خدا چه راهی است؟
🔸فرمودند: باید عاشق شوی.
🔹 سپس فرمودند: روزی پدر مجنون او را از نجد به حجاز آورد. در کنار کعبه نشسته بودند. پدرش گفت: فرزند عزیزم! عشق لیلی با تو چه کرده که این همه گرفتار شدی؟ نه غذا می خوری، نه می خوابی، فقط ذکر تو شده لیلی! برخیز و دامن کعبه را بچسب و خدا را قسم بده به همه خوبانی که اینجا طواف کرده اند و بگو خدایا محبت لیلی را از دل من بیرون کن. مجنون فوری برخاست، دامن کعبه را گرفت و گفت: خدایا تو را به همه اینها قسم محبّت لیلی را در دلم افزون کن.
🔸آری عاشق باید اینچنین باشد. شما سالکان الی الله باید این چنین مشتاق باشید که ناصحان به شما بگویند مقداری استراحت کن.
🔹و اشک در چشمان آیة الله بهجت جمع شد، و بدون خداحافظی از خم کوچه برگشت...
راوی: حاج شیخ عبدالقائم شوشتری/کانال تلگرام "بزم قدسیان"
مرا رخسار او باید، چه سود از ماه و پروینم؟!
چو شام زلف او خواهم، چه سود از شام و شاماتم؟!
کتاب «چگونه در امتحانات موفق شویم؟» نوشته دومینیک است که به ترجمه علی قنواتی و مرتضی باوندپور به چاپ رسیده است. این کتاب تاکنون چهار بار به چاپ رسیده است. موضوع مورد بحث واقع شده در این کتاب آزمونها و راهنماییهای تحصیلی میباشد. در این کتاب تمام نکات لازم و مربوط به مطالعه ی درست آورده شده است تا افرادی که نیازمند به یادگیری اینگونه مطالب هستند راحتتر آنها را فرا میگیرد.
...السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ...
أَشْهَدُ أَنَّکَ الْحُجَّةُ عَلَى مَنْ مَضَى وَ مَنْ بَقِیَ...
مَوْلاَیَ وَقَفْتُ فِی زِیَارَتِکَ مَوْقِفَ الْخَاطِئِینَ النَّادِمِینَ ...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَظْهِرْ کَلِمَتَکَ التَّامَّةَ وَ مُغَیَّبَکَ فِی أَرْضِکَ الْخَائِفَ الْمُتَرَقِّبَ...
مستی سلامت میکند، پنهان پیامت میکند
آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند
ای نیست کرده هست را، بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان عاشقان نک دوستکامت میکند
ای چاشنی هر لبی، وی قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت میکند
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد :((
...
اللَّهُمَّ...
فَامْنُنْ عَلَیْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ
وَ جُدْ عَلَیْنَا
فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إِلَی نَیْلِکَ...
وَ الْخَلْقُ کُلُّهُمْ عِیَالُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ
ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب
ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب
به حسن و عارض و قد تو بردهاند، پناه
بهشت و طوبی و «طوبی لهم و حسن ماب»
چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت
خیال نرگس مست تو بیند، اندر خواب
بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل
بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب
لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک
که هست، بر جگر ریش و سینههای کباب
بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید
به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب
گمان بری که به دور تو، عاشقان مستند
خبر نداری از احوال زاهدان خراب
نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی
از این نقاب چه بر بستهای، به غیر حجاب
بدید روی تو را گل فتاد، در آتش
شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب
مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل
پدید میشود از آفتاب عالم تاب
صبا! زان «لولی شنگول سرمست»
چه داری آگهی؟ چون است حالش؟