شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ق.ظ
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
چقدر این شعرو دوست دارم!
الهی انا الفقیر فی فقری.
با تو هوس شراب دارم!
زهی تصور باطل، زهی خیال محال!
۹۵/۱۱/۱۱