من بدعهد را چه میگویی؟
هرچه گویی سزای آن هستم
«آرزوی روی تو جانم ببرد»
کافری های تو ایمانم ببرد
از جهان ایمان و جانی داشتم
عشق تو هم این و هم آنم ببرد
غمزه ات از بیخ وز بارم بکند
عشوه ات از خان و از مانم ببرد
شحنهٔ عشقت دلم را چون بخواند
از حساب جعل خود جانم ببرد
عقل را گفتم که پنهان شو برو
کین همه پیدا و پنهانم ببرد
گفت اگر این بار دست از من بداشت
باز باز آمد به دستانم ببرد
انوری چند از شکایتهای عشق
کو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد
این همه بگذار و میگوی انوری:
«آرزوی روی تو جانم ببرد»
جهان گر مضطرب شد گو: همی شو
من و میْ تا جهان آرام گیرد
دلم را انده امروز بس نیست؟
که می اندوه فردا وام گیرد
ای رخت رشک آفتاب شده
آفتاب از رخت به تاب شده
آفتابیست آن دو عارض تو
زلف تو پیش او نقاب شده
زود بینم ز تیر غمزه ی تو
عالمی سر بسر خراب شده
گرچه هست ای پریوش مهرو
بتگری را رخت مآب شده
هست بر آتش غم هجرت
جگر «انوری» کباب شده
:((
و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر: «أن الأرض یرثها عبادى الصالحون»
ای بی تو حرام زندگانی... خود بخت تویی و زندگی، تو
انا هلکنا بعدکم، یا ویلنا من بعدکم:(((
مقت الحیوه فقدکم، عودوا الینا بالرضا
ای شه شمشاد قدان
مرگ از آن به که مرا بی تو همی باید زیست
با ما به از این باش که با خلق جهانی
گنه کرد در بلخ آهنگری
رشک برم کاش قبا بودمی
تا بر سر کوی تو بیایم متواری
آه من البعد و آلامه!
به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ ... ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است
***
***
***
***
***
***
***
***
***
***
پیروزی افتخار آمیز دانشمندان ایرانی در عرصه انرژی هسته ای و دستیابی آن عزیزان به اورانیوم غنی شده رو ولش کن "خودت چه طوری؟
***
آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جانها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش!
امام صادق(علیه السلام):
یکون صاحب المظلوم المجحود حقه صاحب هذا الامر یتردد بینهم و یمشی فی أسواقهم و یطأ فرشهم، و لایعرفونه حتى یأذن الله له أن یعرفهم نفسه.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ...
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال! دلیلی بیاورم:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟...
شیرازه اوراق دل آن موی میان است
زنهار که دست از کمر یار مدارید
صائب
شها چون پیل و فرزین شه پرستم
نه چون اسب است کارم رخ پرستی
*****
هجران تو دوش چون به من در نگریست
بنشست و به های های بر من بگریست
*****
چنانم من ز هجرانت نگارا
کزین غم تا زیم بهتر نگردم
*****
ای راحت جان من فرج ده
زان درد که نامش انتظار است
*****
گر عزیزم بر تو، گر خوارم
چه کنم دوستت همی دارم
در پریشانی مقطعی و حیرت(البته ممدوح) حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) شکی نیست، آن هم نه در بازی خداوند که حضرت درباره اش فرمود: ما رایت الا جمیلا، بلکه در جهت کردار وحشیان آن عصر شوم؛ به قول مرحوم سنایی غزنوی، مانده در فعل ناکسان حیران؛ ولی نه از جهت خطابه های علوی وش در کوفه ی بی وفا و شام بلا و عباراتی چون استصغار و کوچک شمردن قدر و شان یزید پلید در حین خطبه رودر روی آن پلید لعین؛ بلکه در مجموع ولادت با سعادت تا رحلت پر حزن حضرت زینب کبری(س) پر رنگ ترین تجلی رنگ عصمت 14 معصوم(ع) را در یک انسان غیر از آن 14 نور پاک می توان دید. امری که برای هیچ انسان دیگری حتی برای پیغمبران الهی(ع) هم روی نداده و شاید تنها حضرت عباس(ع) و حضرت معصومه(س) را بتوان در این باب شریک نسبی شریکه الحسین(علیهما السلام) دانست. سروده ی مرحوم عمان سامانی:
خیمه زد در ملک جانش شاه غیب شسته شد ز آب یقینش زنگ ریب
معنی خود را به چشم خویش دید صورت آینده را از پیش دید
آفتابی کرد در زینب ظهور ذرهیی ز آن، آتش وادی طور
شد عیان در طور جانش رایتی خرّ موسی صاعقا، ز آن آیتی
عین زینب دید زینب را به عین بلکه با عین حسین عین حسین
طلعت جان را به چشم جسم دید در سراپای مسمی اسم دید
غیب بین گردید با چشم شهود خواند بر لوح وفا، نقش عهود
دید تابی در خود و بیتاب شد دیدهی خورشید بین پر آب شد
صورت حالش پریشانی گرفت دست بی تابی به پیشانی گرفت
خواست تا بر خرمن جنس زنان آتش اندازد «انا الاعلی» زنان...
گفتگو کردند با هم متصل این به آن و آن به این، از راه دل
دیگر اینجا گفتگو را راه نیست پرده افکندند و کس را راه نیست...
__________________________________
تیتر مصرعی است از مرحوم کسایی مروزی شاعر 1100 سال قبل.
وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا ...
اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی الطّالِبِ بِدَمِهِ(علیهما السلام)
برنگشتی آقا؛ و یک سال دیگر از رفتنت رفت...
رفتی دو سه روزه بازگردی
نی گرد جهان به ناز گردی!
:(((
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
جرعه نوشان بلا را شادمانی در غم است
شادمان آن دل که در وی سکه غم می زنند
از کانال تلگرام آقای رسول جعفریان، روی یه نسخه خطی نوشته شده بود. گویا از جلال عضد یزدی.
مرا پرسید: چونی تو؟ بگفتم بی تو بس مضطر :((
...
پ ن: دروغ.
جانا به غریبستان چندین بنماند کس
باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد
گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد
در پیش سواران خر هرگز بنراند کس
هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد
تا زنده بود او را هشیار نخواند کس
اووف
اصلا نمیشه اندازه گیری ش کرد.
قابل اندازه گرفتن نیست لذت رسیدن به بعضی وقتا مثل همین دهه ی اول ذی حجه ی ناز، تازه وقتی تاریک دلایی مثل من این جور دل ضعفه می گیرن با رسیدن این جور شبا و روزا، اون وقت آدمای پاک دل چی می چشن از این شب و روزای پر نور؟ خدا می دونه.
خدا جون هزار هزار بار شکرت که یه سال دیگه بوی خوش ذی حجه رو حس کردیم. اصل رسیدن و تنفس تو این ماه رحمت و نعمته. چه برسه اینکه آدم بتونه ادا در بیاره و اعمال و رفتاری رو انجام بده که مقربان درگاهت اون کارا رو تو این وقتا انجام دادن. فقط کاشکی این روزگار پرنورت این اندازه سیاه و کدر و بی نور و دلگز نبود به خاطر به مرخصی اجباری فرستاده شدن آقا مهدی فاطمی علوی یکه و تنها به دست بی نمک ما و آباء و اجدادمون. بد قرار و وضعیه اوس کریم. خیلی بد، اصلا افتضاح. به قول داش حافظ: بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.... اینجا موندن همه ش عار حاضر و ننگ آینده و خواری و سرشکستگیه.
سفر یک قطره از نیران بود؛ حب وطن، ایمان
ولی صد ره سفر بهتر، چو خواری در وطن بینی
طاعات و عبادات یکی مثه من که خودش کلی کفاره داره و بدتر از معصیته. ولی اگه خدا بره تو فاز رحمانیت و یخده ثواب به خاطر اونا بده، با کمال شرمساری تقدیم به حضرتعالی، که خدایت به سلامت دارد. همون حکایت سلیمان(ع) و اون مورچه ی فسقلی و بال ملخ. چه کند بینوا، ندارد بیش.
مراقب خودت باش، که سلامت آفاق همه در سلامت توست.
قربانت. خداحافظ. به امید دیدار جمعی.