من به یاد شادمانی، شادمانی می کنم!
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ق.ظ
«آرزوی روی تو جانم ببرد»
کافری های تو ایمانم ببرد
از جهان ایمان و جانی داشتم
عشق تو هم این و هم آنم ببرد
غمزه ات از بیخ وز بارم بکند
عشوه ات از خان و از مانم ببرد
شحنهٔ عشقت دلم را چون بخواند
از حساب جعل خود جانم ببرد
عقل را گفتم که پنهان شو برو
کین همه پیدا و پنهانم ببرد
گفت اگر این بار دست از من بداشت
باز باز آمد به دستانم ببرد
انوری چند از شکایتهای عشق
کو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد
این همه بگذار و میگوی انوری:
«آرزوی روی تو جانم ببرد»
۹۶/۱۰/۱۵