باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشهزار مویت دارد
در پیرهن غنچه نمیگنجد گل
از شادی آنکه رنگ رویت دارد
باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشهزار مویت دارد
در پیرهن غنچه نمیگنجد گل
از شادی آنکه رنگ رویت دارد
منتظر همه چیزش با بقیه فرق می کنه
از جمله سال تقویمی اش.
۱۱۱۰ سال از آغاز غیبت کبری(لعنه الله علیها) گذشته و امروز روز اول سال جدید غیبته. سال ۱۱۱۱ غ ک.
حلول سال نو تسلیت!!!
هرچه در مدح تو گویند رواست
جز تو ، وانلمیزل و سبحانست
شعر جز مدحت تو تزویرست
شغل جز طاعت تو عصیانست
من چه دانم شرف و رتبت آنک
عقل در ماهیتش حیرانست
از تو آن مایه بداند خردم
که تو را جز به تو نتوان دانست
کس دگرباره درین دم نرسد
می بخور گرچه مه شعبانست!
####
حکیم انوری، با تلخیص و تصرف
نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما
زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا
هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما...
ز ظلمت شب هجران به زحمتیم، چه بودی
کز آسمان وصالی بتافتی قمر ما؟...
نمودهای که: چو غایب شوند مهر نماند
بیا، که مهر تو غایب نمیشود ز بر ما
از تو همین تواضع عامی مرا بس است
در هفتهای جواب سلامی مرا بس است
نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قرب
همراهی تو یک دو سه گامی مرا بس است
بیهوده گرد عرصهٔ جولانگه توام
گاهی کرشمهای و خرامی مرا بس است
خمخانهای نمیطلبم از شراب وصل
یک قطره بازمانده جامی مرا بس است
از امام کاظم علیهالسلام روایت شده که فرمودند:
طُوبَى لِشِیعَتِنا المُتَمَسّکینَ بِحَبلِنا فی غیبةِ قائِمِنا، الثّابِتینَ عَلَى موالاتِنا و البراءَةِ مِن أعدائِنا، أولئِکَ مِنّا وَ نَحنُ مِنهُم، قَد رَضُوا بِنَا أئمةً، و رَضِینَا بِهِم شیعةَ، فَطُوبَى لَهُم، ثمّ طُوَبى لَهُم هُم وَ اللّهِ مَعَنا فی دَرَجَتِنا یومَ القیامةِ.
خوشا به حال شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما پیرو ما هستند و همچنان بر دوستی ما ثابت و از دشمنان ما بیزارند؛ آنها از ما و ما از آنها هستیم؛ آنها ما را به عنوان امامان خود برگزیده و ما هم آنها را شیعیان خود میدانیم، پس خوشا به حال آنها و باز خوشا به حال آنها؛ به خدا سوگند آنها روز قیامت همنشینان ما خواهند بود.
نوادر الاخبار، ملا محسن فیضکاشانی، ص۲۵۰
اللهم اجعلنا من المنتظرین!!
اللهم انی اجدد له فی صبیحه یومی هذا و ما عشت من ایامی عهدا و عقدا و بیعه...
در آرزوی شکر و بادام تو صد سال
بر بستر تیمار تو بیمار توان بود
صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس
بینرگس بیمار تو بیدار توان بود
آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت
با خصم تو در کشتن خود یار توان بود
گرچه شد کشور حسن تو ز خط زیر و زبر
همچنان دیده به رویت نگران است که بود
دل ما با تو چنان است که خود می دانی
گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود
دامن کشان به باغ گذر کن که سرو را
دامن ز رشک قد تو در پا کشیده اند
نقش خیال ابروی شوخ کمان وشت
برکارگاه حسن چه زیبا کشیده اند
مستوفیان کشور خوبی چو خطّ تو
حرفی دگر به دور قمر ناکشیده اند
ماه رجب امسال هم رفت و برای آمدنت هیچ غلطی نکردیم؛ فغان از این تطاول، آه از این جور. اللهم اعف عن تقصیراتنا فی حق صاحب العصر و الزمان...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یک کانال نسخه های خطی که در آن عضوم، امشب تصویر کاغذی را گذاشته بود که قصیده زیبایی از محمد بن معصوم موسوی در استغاثه به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) در آن نوشته شده بود. مصرع اول مطلعش این است: یابن الامام العسکری ابن النقی...
که شاعر در طاعون دوم نجف(که نمی دانم سال چند بوده. شاید حوالی ۱۲۷۰ق)، برای دچار نشدن به مرگ، این شعر را سروده و بر خواندنش مداومت کرده و نجات یافته است. به نظرم از ریشه روابط امام و رعیت را بد تحلیل کرده ایم. خودم را نمی گویم که اصولا فارغ از این ماجراها هستم. مقصودم شیعیان منتظر است. شیعه که در این زمان رعیت امام عصر علیه السلام است، اگر بخواهد مبحث طاعت و اطاعت که رکن اصلی تشیع راستین است را رعایت کند باید به اصول و قواعدی معتقد و بلکه پایبند باشد و اصلی ترین قاعده شاه و رعیتی، طبق قانون اساسی غدیر خم که پیغمبر اولی به انفس مردم بود و ائمه دوازده گانه شیعه نیز نایب و خلیفه و مثل او هستند(الا ما خرج بالدلیل)، این خواهد بود که شاه غایب از نظر را بیش از خود بخواهد و در هر امر او را بر خویش مقدم بدارد و اگر در طلب و دعا و استغاثه های خودی(و نفسانی) جز این کند، اگر هم مستحق ملامت و سزاوار سرزنش نباشد، در عدم پایبندی و فقدان اعتقاد قلبی اش به اصول شاهنشاهی الهی نباید شک کرد. مثل صاحب همین شعر استغاثی جان از مهلکه به در برده یا شکافته شدن دیوار در داستان نجات سید صالح عاملی-جد اعلای امام موسی صدر- و همراهان در زندان به خاطر خواندن دعای طائر رومی و از این دست حکایات!
نه؟
البته باید سخت نگرفت. خدایا بیش از این بر نمی آید!
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کلامی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند
همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد
گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد
سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر
که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد
جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان
همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد
دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا
اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد
هله چون دوست بدستی همه جا جای نشستی
خنک آن بیخبری کو خبر از جای تو دارد
اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد
خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون
که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد
چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند
ای آفتاب، سایه ز ما بر مدار هم
چون آب روی لاله وگل، فیض حسن توست
ای ابر لطف، بر من خاکی ببار هم!
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
اللهم فک کل اسیر
۱۳ فروردین۱۳۹۷/نیمه رجب۱۴۳۹
دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان
تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی
بصیرت را بصیرت تو حقیقت را حقیقت تو
تو نور نور اسراری تو روح روح را جانی
اگر امداد لطف تو نباشد در جهان تابان
درافتد سقف این گردون بیارد رو به ویرانی
نوبهار آمد و جهان بشکفت
زان تو را چه؟ چو نوبهار تو نیست!!!
السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست!
دلى که با سر زلفین او قرارى داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید!