کَواکِبُ الَّلیِل قَد لاحَتْ لِنَاظِرِهَا
وَبدرُ وجَهکِ عنَّی الیَومَ مَفقُود
کَواکِبُ الَّلیِل قَد لاحَتْ لِنَاظِرِهَا
وَبدرُ وجَهکِ عنَّی الیَومَ مَفقُود
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم: کاخر مرا نگویی
کان خوشدلی کجا شد؟ دل گفت: میندانم
آری گرت بیابم روزی به کام یابم
ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم
گهگه به آب دیده خرسند کردمی دل
کار آنچنان شد اکنون آن هم نمیتوانم
من این همه ندانم، دانم که میبرآید
جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم
عزیز علی ان اری الخلق و لا تری.... (اگر چه، حقیقت را بگویم، این یک دروغ است اما از باب ظاهرسازی هم که شده) سخت است بر من که مردمان را(از جمله زوار جد غریب ات را در طریق مشایه) ببینم، ولی شما را نبینم ای آقای مظلوم تنهای غریب.
عاصیان طوس روند و صلحا مکه و مستان به نجف
من همان عاصی ناصالح مستان صفتم، کربلا جای من است!
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
از آهن است سقف فلک، گوییا که نیست
تیر دعای خسته دلان را گذار از آن
۱۴۴۵ هجری قمری.
جانا به غریبستان چندین بنماند کس/ باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
رفتی دو سه روزه بازگردی/نی گرد جهان به ناز گردی!
باد بهار میدمد و من ز یار دور
با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
از بهر یکی جرعه دو صد توبه شکستیم
در دیر مغان روزه گشادیم دگربار!!!
کربلای معلا، شهریور ۱۴۰۲
زعامت، رهبری، پیشوایی و امامت جامعه یکی از معمولی ترین و سطح پایین ترین شئون امام علیه السلام است و در ایامی خاص همچون عیدها، این شان و منزلت و جایگاه جلوه عمومی بیشتری برای مردم دارد...
و شاید از همین روست که در عصر غیبت امام علیه السلام، اشتداد حزن و غم در اعیاد افزون تر است؛ و کلما اشتدت الافراح اشتدت الاحزان.
الآن هم شاهد سه عید متوالی در سه روزیم: عید عرفه، عید قربان و عید جمعه. به بیان دیگر یعنی ترافیک غم و غصه-و لو غیر علنی- در حد لالیگا!
عید می تواند تداعی چیز دیگری هم باشد: بازگشت و معاد دنیوی و اعاده دین و تجدید اساس آیین توسط وارث اهل بیت ختم المرسلین صلوات الله علیهم اجمعین.
برخی دوستان تمدن دوست که در عصر غیبت برای شیعه رسالت جهانی قائل اند نه اینکه توهم دارند می توانند رقمی بر بحر زنند و دنیا را بسازند، از این رو دوست ندارند قبول کنند که ظهور حضرت حجت علیه السلام به معنای ورود در عصر جدیدی است؛ با زیر و رو شدن اساسی گذشته ای که طبعا حال بالفعل و آینده بالقوه ماست.
خداوند معید است و حضرت صاحب الزمان علیه السلام نیز هم. لذا آب در هاون کوفتن و عرض خود را بردن است تلاش برای نپذیرفتن برابری ظهور با تخریب درست و حسابی زمین و زمانی که ما هم جزوش هستیم.
این المتخیر لاعاده المله و الشریعه؟
ای باد سلام ما بدو بر...
زاهدان تسبیح میخوانند و "خسرو" نام دوست
ذکر هر کس آنچنان باشد که تلقین کرده اند
من آمدن به پیشت، دانی نمیتوانم
اما اگر تو آیی، دانم که میتوانی...
گرچه ز من ملول است او -ای صبا- چنان کن
کین نامه -هر چه بادا- بادا بدو رسانی
رخ تو رونق قمر بشکست / لب تو قیمت شکر بشکست
لشکر غمزهی تو بیرون تاخت / صف عقلم به یک نظر بشکست
بر در دل رسید و حلقه بزد / پاسبان خفته دید و در بشکست
من خود از غم شکسته دل بودم / عشقت آمد تمامتر بشکست
نیش مژگان چنان زدی به دلم / که سر نیش در جگر بشکست
نرسد نامههای من به تو ز آنک / پر مرغان نامهبر بشکست
قصهای مینوشت «خاقانی»
قلم اینجا رسید و سر بشکست
فرمود:
نزیلک حیث ما اتجهت رکابی
و ضیفک حیث کنت من البلاد
و خوش سرود:
نام تو نویسم ار قلم بردارم
کوی تو گذارم چو قدم بردارم
جز روی ترا نبینم ای جان جهان
در عمر خود ار دیده ز هم بردارم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم؟ در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم: کاخر مرا نگویی
کان خوشدلی کجا شد؟ دل گفت: میندانم
آری گرت بیابم روزی به کام یابم
ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم
گهگه به آب دیده خرسند کردمی دل
کار آنچنان شد اکنون آن هم نمیتوانم:((
من این همه ندانم، دانم که میبرآید
جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم