جسم من در رهگذارش
خاک بودی
کاشکی
شادی و آرام نبود هر که را وصل تو نیست
هر که را وصل تو باشد هر چه باید، جمله هست
جدایی تا گزیدم زان سر کوی
پشیمانم پشیمانم پشیمان
ز سودای سر آن زلف سرکش
پریشانم پریشانم پریشان
من و صبر از فراقت -حاش لله-
هراسانم هراسانم هراسان
هر غمی را چارهای کردم به فرهنگی، ولی
با فراقت بر نمیآیم به فرهنگ، پس بیا
اوحدی-با تصرف
ز غصه ها _که تو دانی_ کدام ازین بتر آخر؟
که میل سوی تو داریم و ره به سوی تو مشکل 😐😔
صبا سست میجنبی، آخر چنان رو/ که با ناله من کنی همعنانی
به زیر لب این نکته را از زبانم/ بگویی که: «ای مایه شادمانی
تو دوری و من در فراق تو زنده/ زهی سست عهد و زهی سخت جانی
به امید وصل تو هستم ولیکن/ کسی را مبادا چنین زندگانی...»
دلبرا خورشید تابان ذره ای از روی توست
اهل دل را قبله، محراب خم ابروی توست
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ و گل و لاله و سرو و سمن من
کسی هم بوده کز حسنش ترنج از دست نشناسان
توانند از جمال یوسفی قطع نظر کردن
انما مثله کمثل الساعة لا تأتیکم الا بغتة
مَثَل او برایتان، مَثَل رستاخیز است؛ ناگهان می آید
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
تحقیق کن ببین که در این مدت فراق
جز با خیال تو به کسی آشنا شدم؟
زلفین سیه خم به خم اندر زدهای باز..
پ.ن: نگاه، تسلیم، حیرت.
هفت عضو دیده را میبایدت شستن به آب
بعد از آنت طالب دیدار میباید شدن
در امتداد توصیه بالا، از ساده دلی، رفت و به دل گفت: آن قدر که می توانی بکوش،
دل بعد از مدتها فریب، گفت: دهنم سرویس شد و چیزی که دنبالش بودم نشد که نشد و گفته اند: کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.
او هم جوابی به دل نداد، رفت و ساکت گوشه ای نشست، زانوان غم را در بغل گرفت، با بغض در گلو، اشکی به رخش دوید و مثل همیشه، و با پشیمانی از اعتماد کاذب به کوشش مذبوحانه مذکور، در ذهنش این خواهش پیر، جوانه زد:
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
بأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى...
غرض مشاهده حسن توست از خوبان
وگر نه بیتو ز خوبان روزگار چه حظ؟
خنک روان ابولؤلؤ شجاع زمان
که بر سرای نبوت رسوم قنبر داشت
به ضربتی که زد آن مرد پاک دین در آس
اساس شادی آل نبی معمّر داشت
چو بود یاور دینِ رسول و یار علی
امان و مرحمت کردگار باور داشت
هلاک دشمن دین، مزد دین داری است
خوشا کسی که به حق این حدیث باور داشت
کنون نشاط کن و شاد زی و عشرت ساز
چو حق تعالی ابولؤلؤ مظفر داشت
بساز آلت چنگال در نهم ز ربیع
چو ایزدت همه فتح و ظفر مقرر داشت
مدام صورت عیش و نشاط و کام و مراد
خدای عزوجل شیعه را مخمّر داشت
از اشعار بر جای مانده از قرن هشتم هجری / تاریخ تشیع در ایران / تالیف رسول جعفریان، جلد ۲، صفحه ۷۵۹، چاپ نشر علم