دلبرا خورشید تابان ذره ای از روی توست
اهل دل را قبله، محراب خم ابروی توست
دلبرا خورشید تابان ذره ای از روی توست
اهل دل را قبله، محراب خم ابروی توست
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ و گل و لاله و سرو و سمن من
کسی هم بوده کز حسنش ترنج از دست نشناسان
توانند از جمال یوسفی قطع نظر کردن
انما مثله کمثل الساعة لا تأتیکم الا بغتة
مَثَل او برایتان، مَثَل رستاخیز است؛ ناگهان می آید
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
تحقیق کن ببین که در این مدت فراق
جز با خیال تو به کسی آشنا شدم؟
زلفین سیه خم به خم اندر زدهای باز..
پ.ن: نگاه، تسلیم، حیرت.
هفت عضو دیده را میبایدت شستن به آب
بعد از آنت طالب دیدار میباید شدن
در امتداد توصیه بالا، از ساده دلی، رفت و به دل گفت: آن قدر که می توانی بکوش،
دل بعد از مدتها فریب، گفت: دهنم سرویس شد و چیزی که دنبالش بودم نشد که نشد و گفته اند: کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.
او هم جوابی به دل نداد، رفت و ساکت گوشه ای نشست، زانوان غم را در بغل گرفت، با بغض در گلو، اشکی به رخش دوید و مثل همیشه، و با پشیمانی از اعتماد کاذب به کوشش مذبوحانه مذکور، در ذهنش این خواهش پیر، جوانه زد:
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
بأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى...
غرض مشاهده حسن توست از خوبان
وگر نه بیتو ز خوبان روزگار چه حظ؟
خنک روان ابولؤلؤ شجاع زمان
که بر سرای نبوت رسوم قنبر داشت
به ضربتی که زد آن مرد پاک دین در آس
اساس شادی آل نبی معمّر داشت
چو بود یاور دینِ رسول و یار علی
امان و مرحمت کردگار باور داشت
هلاک دشمن دین، مزد دین داری است
خوشا کسی که به حق این حدیث باور داشت
کنون نشاط کن و شاد زی و عشرت ساز
چو حق تعالی ابولؤلؤ مظفر داشت
بساز آلت چنگال در نهم ز ربیع
چو ایزدت همه فتح و ظفر مقرر داشت
مدام صورت عیش و نشاط و کام و مراد
خدای عزوجل شیعه را مخمّر داشت
از اشعار بر جای مانده از قرن هشتم هجری / تاریخ تشیع در ایران / تالیف رسول جعفریان، جلد ۲، صفحه ۷۵۹، چاپ نشر علم
کَواکِبُ الَّلیِل قَد لاحَتْ لِنَاظِرِهَا
وَبدرُ وجَهکِ عنَّی الیَومَ مَفقُود
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم: کاخر مرا نگویی
کان خوشدلی کجا شد؟ دل گفت: میندانم
آری گرت بیابم روزی به کام یابم
ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم
گهگه به آب دیده خرسند کردمی دل
کار آنچنان شد اکنون آن هم نمیتوانم
من این همه ندانم، دانم که میبرآید
جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم
عزیز علی ان اری الخلق و لا تری.... (اگر چه، حقیقت را بگویم، این یک دروغ است اما از باب ظاهرسازی هم که شده) سخت است بر من که مردمان را(از جمله زوار جد غریب ات را در طریق مشایه) ببینم، ولی شما را نبینم ای آقای مظلوم تنهای غریب.
عاصیان طوس روند و صلحا مکه و مستان به نجف
من همان عاصی ناصالح مستان صفتم، کربلا جای من است!
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
از آهن است سقف فلک، گوییا که نیست
تیر دعای خسته دلان را گذار از آن
۱۴۴۵ هجری قمری.
جانا به غریبستان چندین بنماند کس/ باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
رفتی دو سه روزه بازگردی/نی گرد جهان به ناز گردی!