این چرخ سیه روی بد اختر
دی سیر برآمد دلم از روز جوانی/جانم به لب آمد ز غم و درد نهانی
کردم گله زین چرخ سیه روی بد اختر/کز بهر دو قرصم بجهان چند دوانی
جان من دلسوخته را هیچ مرادی/حاصل نشود تا تو بکامش نرسانی
فریاد ز دست تو که از قید حوادث/یک لحظه امانم ندهی خاصه امانی
هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند/خون سیه از تیغ زبانش بچکانی
کی شاد شود خسروی از دور تو کز تو/بی دار به دارا نرسد تخت کیانی
سلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو/بر ملک بقا زن علم از عالم فانی
زین پیر جهاندیدهٔ بد روز چه خواهی/بر وی ز چه شنعت کنی و دست فشانی
هر چند جهانی ز سلاطین زمانه/آخر نه گدای در سلطان جهانی
در مصر معانی ید بیضا بنمائی/وقتی که چو موسی نکشی سر ز شبانی
گر نایب خاقانی و خاقانی وقتی/ور ثانی سحبانی و حسان زمانی
چون شمع مکش سر که بیکدم بکشندت/با این همه گردنکشی و چرب زبانی
خاموش که تا در دهن خلق نیفتی/در ملک فصاحت چو زبان کام نرانی
زین طایفه شعرت بشعیری نخرد کس/گر آب حیاتست بپاکی و روانی
با این همه یک نکته بگویم ز سر مهر/هر چند که دانم که تو این شیوه ندانی
«رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی»
(مرحوم خواجوی کرمانی)
دو تا عکس جالب:))))))))))))