صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل...
غرض مشاهده حسن توست از خوبان
وگر نه بیتو ز خوبان روزگار چه حظ؟
خنک روان ابولؤلؤ شجاع زمان
که بر سرای نبوت رسوم قنبر داشت
به ضربتی که زد آن مرد پاک دین در آس
اساس شادی آل نبی معمّر داشت
چو بود یاور دینِ رسول و یار علی
امان و مرحمت کردگار باور داشت
هلاک دشمن دین، مزد دین داری است
خوشا کسی که به حق این حدیث باور داشت
کنون نشاط کن و شاد زی و عشرت ساز
چو حق تعالی ابولؤلؤ مظفر داشت
بساز آلت چنگال در نهم ز ربیع
چو ایزدت همه فتح و ظفر مقرر داشت
مدام صورت عیش و نشاط و کام و مراد
خدای عزوجل شیعه را مخمّر داشت
از اشعار بر جای مانده از قرن هشتم هجری / تاریخ تشیع در ایران / تالیف رسول جعفریان، جلد ۲، صفحه ۷۵۹، چاپ نشر علم
کَواکِبُ الَّلیِل قَد لاحَتْ لِنَاظِرِهَا
وَبدرُ وجَهکِ عنَّی الیَومَ مَفقُود
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم: کاخر مرا نگویی
کان خوشدلی کجا شد؟ دل گفت: میندانم
آری گرت بیابم روزی به کام یابم
ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم
گهگه به آب دیده خرسند کردمی دل
کار آنچنان شد اکنون آن هم نمیتوانم
من این همه ندانم، دانم که میبرآید
جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم
عزیز علی ان اری الخلق و لا تری.... (اگر چه، حقیقت را بگویم، این یک دروغ است اما از باب ظاهرسازی هم که شده) سخت است بر من که مردمان را(از جمله زوار جد غریب ات را در طریق مشایه) ببینم، ولی شما را نبینم ای آقای مظلوم تنهای غریب.