بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد :((
...
اللَّهُمَّ...
فَامْنُنْ عَلَیْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ
وَ جُدْ عَلَیْنَا
فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إِلَی نَیْلِکَ...
وَ الْخَلْقُ کُلُّهُمْ عِیَالُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ
ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب
ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب
به حسن و عارض و قد تو بردهاند، پناه
بهشت و طوبی و «طوبی لهم و حسن ماب»
چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت
خیال نرگس مست تو بیند، اندر خواب
بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل
بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب
لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک
که هست، بر جگر ریش و سینههای کباب
بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید
به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب
گمان بری که به دور تو، عاشقان مستند
خبر نداری از احوال زاهدان خراب
نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی
از این نقاب چه بر بستهای، به غیر حجاب
بدید روی تو را گل فتاد، در آتش
شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب
مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل
پدید میشود از آفتاب عالم تاب
صبا! زان «لولی شنگول سرمست»
چه داری آگهی؟ چون است حالش؟
وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ
آه که امروز دلم را چه شد؟
دوش چه گفته است کسی با دلم؟!