تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

تب‌نوشت‌ها

مطالبی پریشان و درهم

این شد که بشنوم سخن ناسزای، وای.

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ب.ظ
من خیلی کم فیلم می بینم. یک بار یک فیلم دیدم که داستانش خیلی در خاطرم نیست. اسمش هم.
دو تا رفیق بودند که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتند.
یکی از آنها را اَبِد می گفتند. شاید هم عبد.
ابد خواهری داشت که عاشق دوست برادرش می شود.
حتی یک بار یک هدیه ای-شاید انگشتری- داخل ساک دوست برادر گذاشت.
بعضی انسان های دو به هم زن، از قضیۀ ارتباط دوست ابد با خواهرش خبر دار شدند و به او اطلاع دادند.
ابد یا دوستش در یک خانه ی نیمه کاره قرار گذاشت.
انجا خواست دوستش را بکشد.
بعد یادم نیست که چرا منصرف شد.
پس از آن ابد هی داد می زد و می گفت فقط تو بگو که ارتباطتان درست است یا نه؟(ارتباط بالینی نه. فقط اصل ارتباط)
دوستش می خواست که ابد اجازه بدهد تا او ماجرا را دقیقا توضیح دهد برایش.
اما ابد اجازه نداد و چاقو را در شکم خودش فرو کرد و مرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگر بقیه ی فیلم مهم نیست. نکته ی مهم همین بود که گاهی کسی به تو چیزی را می گوید و قضاوتی می کند بی رحمانه،
جالب اینکه اجازه هم نمی دهد حرف بزنی.
مهم نیست!
بی خیال!

هنوزت نرگس اندر عین خوابست
هنوزت سنبل اندر پیچ و تابست

هنوزت آب درآتش نهانست
هنوزت آتش اندر عین آبست

هنوزت خال هندو بت پرستست
هنوزت چشم جادو مست خوابست  الی آخر

۹۵/۰۵/۰۱
... نجفی